گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
.مقررات مذهبي و اجتماعي‌



يونانيان معتقد بودند كه روح انسان پس از مرگ، زندگي مجدد خود را در دنياي جديد آغاز خواهد كرد. به‌همين جهت، نسبت به گور مردگان و مراسم تدفين آن توجهي مخصوص داشتند و مانند بسياري از ملل شرقي همواره با مردگان خود، لباس و آلات و لوازم زندگي او را به خاك مي‌سپردند و بر گور آنان شير و شراب مي‌ريختند تا سدجوع كنند. در يونان هرخدايي به خانواده‌اي خاص منسوب بود و هيچكس جز پدران خود را ستايش نمي‌كرد و به عقيده آنان مردي كه پسر نداشت تا ابد از غذا و هدايا محروم بود. ازدواج براي بقاي خانواده امري ضروري بود و با رضايت زوجين صورت مي‌گرفت. مردان مي‌توانستند زنان سترون (بي‌اولاد) را طلاق دهند و زني ديگر اختيار كنند، در صورتيكه شوهر علت نازادن بود، زن بايد خود را به برادر شوهر يا مرد ديگري تسليم كند؛ تا صاحب فرزندي شود. پسري كه از اين نزديكي به وجود مي‌آمد فرزند شوهر اول محسوب مي‌شد و مي‌توانست آداب مذهبي را براي دوام خانواده و سعادت پدران انجام دهد. افلاطون قرابت را اشتراك در پرستش خدايان خانگي مي‌دانست. مردم حق وصيت نداشتند و انتقال اموال و ميراث طبق مقررات مذهبي صورت مي‌گرفت. ولي با گذشت زمان، بتدريج مردم بر سنن و مقررات مذهبي و اجتماعي خود شوريدند؛ چنانكه افلاطون در يكي از آثار خود از زبان مردي كه در حال مرگ است، چنين مي‌گويد: «اي خدايان آيا در پيشگاه شما سزاوار است كه مرا در اموال خويش اختيار نباشد و نتوانم آن را به ميل خود ميان دوستان به نسبت محبت هريك تقسيم كنم؟» آنگاه از قول قانونگزار، روش ظالمانه زمان خود را توضيح مي‌دهد: «تو را در حيات خود نيز اختياري نيست و در اين جهان مسافري بيش نيستي.
پس، انجام اين‌امور از حدود اختيار تو خارج است. وجوه و دارايي تو از آن خانواده تو يعني در اختيار اعقاب و اسلاف تست.»
پدران نه تنها رياست مذهبي خانواده را به عهده داشتند، بلكه از حقوق و اختيارات زيرين نيز برخوردار بودند: حق قبول يا رد فرزند، حق طلاق دادن زنان (خواه به علت نازا بودن يا به علت بدكار بودن)، حق شوهر دادن دختر، و زن دادن پسر، حق خارج ساختن پسر از قيمومت و قبول پسري به فرزندي خود. در محاكمه زنان و فرزندان كه در محيط خانواده صورت مي-
ص: 312
گرفت، حق قضاوت قطعي با پدر بود و او مي‌توانست حتي فرزند و زن خود را محكوم به مرگ كند.
يونانيان زماني خدايان را يار و مددكار خويش و گاهي دشمن خونخوار خود مي- شمردند و اگر با انجام تشريفات و مراسم مذهبي از آنان اثري نمي‌ديدند معبد و خدايان خود را سنگسار مي‌كردند. چنانكه گفتيم با تكامل اجتماع و ترقي وسايل توليدي، بتدريج در كليه شؤون مذهبي و اجتماعي و مذهبي يونانيان تغييرات عظيمي پديدار شد.
قوانين سولون و الواح دوازدهگانه، بنيان انتظامات ثابت قديم را سست نمود. بموجب مقررات جديد، تقسيم ميراث پدر بين تمام برادران تجويز گرديد. به پدران اجازه داده شد كه در وصيت آزاد باشند. حق فروش پسر يا دختر در صورتي كه گناهي مرتكب نشوند، از پدران سلب گرديد. به اين ترتيب، بعضي از مقررات مذهبي جاي خود را به قوانين اجتماعي، كه كمابيش براساس مصالح اجتماعي تدوين شده بود، سپرد و با ظهور متفكرين و فلاسفه و سوفسطاييان و شكاكان، بنيان عقايد عمومي نسبت به خدايان و مقام و منزلت آنان سست گرديد. سقراط نيز بشدت با معتقدات مذهبي و آداب و سنن ناصحيح زمان خود به مبارزه بر- خاست. ارسطو، عليرغم كهنه‌پرستان زمان خود، گفت نبايد آنچه را كه با عادات نياكان ما موافقت دارد پذيرفت بلكه بايد آنچه را كه بنفسه نيكو و پسنديده است جستجو نمود. وي قانوني را خوب مي‌دانست كه به حق و عدالت مقرون باشد و مي‌گفت: «قوانين و نظامات بشري بايد بمرور زمان تغيير پذيرد. رواقيون نيز در راه تحول و انقلاب فكري مردم عصر خود عامل مؤثري بودند؛ يكي از آنان مي‌گفت به عموم افراد بشر بايد مانند افراد يك شهر نگريست و آنان را از حقوق مساوي برخوردار نمود. «193»

نمايشنامه‌هاي يوناني‌
در ميان ملل غرب، يونانيان قبل از همه در راه تهيه صحنه‌ها و نمايشهاي تراژدي و كمدي رنج برده‌اند. آتنيان در آغاز امر به احترام خداي شراب، مجالس رقص و سرور برپا مي‌كردند، ولي از قرن ششم ق. م. به بعد، بازيگران و هنرپيشگان براي نشان دادن منظور خود در صحنه نمايش بيش‌ازپيش صرف وقت كردند تا در مسابقاتي كه به اين منظور داده مي‌شد، پيروز شوند و جايزه‌اي به كف آرند.
«اسكولوس» (آشيل) (525- 456 ق. م.) و «سوفوكل» (496- 406 ق. م.) از كساني بودند كه در اين مسابقات با كسب موفقيت شركت كرده‌اند. نمايشات در محلي سرگشوده صورت مي‌گرفت و بازيگران، برخلاف امروز، خود را در پشت نقاب مستور مي‌كردند و مطالب را با لحن و صداي مخصوصي ادا مي‌كردند. كفشهاي پاشنه بلند و لباس مخصوص بر تن مي‌كردند و غالبا منظور از اين نمايشات، نشان دادن جنبه‌هاي ضعف اخلاقي مردم و برانگيختن احساسات تماشاچيان بود. در نمايشهاي تفريحي (كمدي) نمايش‌دهندگان سعي مي‌كردند تماشاچيان را از راه تفريح و خنده وادار به انديشه كنند. «آريستوفانس» (445- 385 ق. م.) كمدي- نويس معروف يونان در نمايشهايي كه به عناوين مختلف مي‌داد، نقاط ضعف همشهريان خود را آشكار مي‌كرد و در لباس هزل و مسخرگي آنان را از ادامه روشي كه پيش‌گرفته بودند،
______________________________
(193). «مقررات مذهبي و اجتماعي» از: تمدن قديم، پيشين، ص. 28 به بعد، اخذ شده است.
ص: 313
بازمي‌داشت. در عالم شعر و ادبيات نيز يونانيان علاوه بر حماسه هومري آثار ادبي ديگري به وجود آوردند: سافو «194» غزلهاي عاشقانه سرود، پيندار «195» قصايد دلنشين گفت؛ از جمله در مدح يك برنده مسابقه چنين مي‌گويد:
آنكه او ناگهان جايزه‌اي مي‌برد،در سالهاي شاداب جواني اميدش بلند مي‌گردد،
مرديش بال درمي‌آورد،در دل خود چيزي دارد كه از ثروت برتر است،
اما دوران شادي آدمي كوتاه است ... در هنر ساختمان و معماري نيز يونانيان آثار جالبي به وجود آورده‌اند كه مهمترين آنها «پارتنون» و ساختمانهاي «آكروپوليس» است. پارتنون كه بين سالهاي 447- 432 ق. م. برپا شده است، در عين سادگي بسيار بغرنج و داراي ريزه‌كاريهاي هنري است؛ ستونهاي يكپارچه و خياره‌دار آن نظر بينندگان را جلب مي‌كند. اين بناي تاريخي اكنون به صورت ويرانه‌اي درآمده است. مهمترين مجسمه‌هاي يوناني، مجسمه معروف «ونوس دوميلو» و مجسمه «زينوس» در المپ و چند شاهكار ديگر است كه اكنون اكثر آنها از بين رفته است. مجسمه‌هاي مرمرين يوناني بطرزي استادانه رنگ مي‌شدند. «مجسمه‌سازان عصر پريكلس در نمودار ساختن بدن انسان به حد اعلاي قدرت و مهارت رسيدند، مثلا مجسمه وزنه پرتاب كن كه «مورون» ساخته است به نحو جالبي يك وزنه پرتاب كن برهنه را، در آن لحظه كه پيش از پرتاب وزنه، همه عضلاتش بر هم آمده است و نوك پاي چپش در زمين كشيده مي‌شود نشان مي‌دهد.» «196»

علم يوناني‌
چنانكه قبلا گفتيم يونانيان وارث فرهنگ و تمدن شرقيان هستند.
بازرگانان ايوني ضمن مراوده و آمدورفت در ممالك آشور، مصر و ايران فقط پارچه‌هاي قيمتي، ادويه و مواد معطر به دست نمي‌آوردند بلكه از ذخاير علمي، فرهنگي و اخلاقي و فني اين كشورها نيز استفاده مي‌كردند و حاصل مطالعات خود را به كشور يونان به ارمغان مي‌آوردند؛ مثلا يونانيان ضمن بررسي در تمدن بابلي به اين حقيقت پي‌برده‌اند كه اهالي بابل طريقه بديعي براي ساختمان گونيا مي‌دانند، يعني مثلثي رسم مي‌كنند كه اندازه طول اضلاع آن بترتيب 3 و 4 و 5 باشد و يك زاويه چنين مثلثي حتما قائمه مي‌شود. و يا مصريها براي محاسبه كسور، طرق جالبي در دست دارند و فلان كار را با فلان تدبير انجام مي‌دهند.
به اين ترتيب، دانش شرقي در ايوني نفوذ كرد و در اين محيط مساعد تمام عوامل عجيب و ماوراء الطبيعه آن طرد گرديد. در حدود 650 ق. م. غني‌ترين شهرهاي ايوني يعني شهر «ملطيه» كه مركز مبادلات تجاري و فكري آن روز بود بوسيله دانشپژوهان كنجكاو خود بيش از ساير بلاد يوناني به تجزيه و تحليل آراء و عقايد خارجي پرداخت. متفكرين اين سرزمين سعي مي‌كردند بدون توجه به اراده و عمل خدايان، به علل طبيعي امور و خواص نمودها پي‌ببرند.
قديمترين اين فلاسفه كه خود را فيزيولوگ «197» مي‌خواندند، طالس بود كه در حدود 637
______________________________
(194).Sappho
(195).Pindar
(196). تاريخ تمدن غرب، پيشين.
(197).Physiologue
ص: 314
ق. م. در ملطيه متولد شد. وي ضمن فعاليتهاي سياسي به كارهاي علمي نيز علاقه داشت.
او در سفري كه به مصر كرد در حضور شاه و اعضاي دربار و روحانيون بوسيله طول سايه هرم، ارتفاع هرم را اعلام داشت و بزرگان را دچار حيرت و شگفتي نمود؛ و موقعي به اين عمل مبادرت كرد كه سايه هرم با ارتفاع آن برابر بود. وي بدون آنكه دليل و برهاني اقامه كند به كشف احكام زير توفيق يافت:
1. هريك از اقطار دايره، آن را به دو جزء مساوي تقسيم مي‌كند.
2. زواياي طرفين قاعده يك مثلث متساوي الساقين، با يكديگر برابرند.
3. از تقاطع دو خط راست، دو زاويه متقابل به رأس به دست مي‌آيد كه باهم برابرند.
4. هر مثلث قائم الزاويه را مي‌توان در يك نيمدايره محاط كرد.
به احتمال قوي طالس بعضي اطلاعات جديد از قبيل فهرست خسوف و كسوف و غيره را از مصر با خود به يونان آورد. وي مي‌توانست با تقريب بسيار، خسوف و كسوف را به همان طريقي كه بابليها در دو هزار سال پيش از آن مي‌دادند، پيش‌بيني كند ... «به عقيده آبل ري «198» شايد مدتي در حدود يك قرن طول كشيد تا يونانيها توانستند همه معلوماتي را كه اهالي كلده به آن دسترسي يافته بودند، بياموزند و به ميل خود در آن دست ببرند.» در همان ايام كه خدايان گوناگون بر عقايد و افكار مردم يونان حكومت مي‌كردند، و مردم بي‌علم و اطلاع در مقابل آنها تعظيم و سجود مي‌كردند، طالس شجاعانه قيام كرد و طبيعت را از قيد خدايان و قواي ماوراء الطبيعه نجات داد. مردم به او مي‌گفتند: علت اينكه باران مي‌بارد آن است كه خداي باران چنين خواسته است؛ اما وي جواب داد، نه اينطور نيست، خدايان كاري به اين كارها ندارند بلكه هوا تبديل به آب شده است و به زمين مي‌ريزد.
شيميدانهاي امروز 92 عنصر در طبيعت تشخيص داده‌اند و كيمياگران قديم فقط چهار عنصر مي‌شناختند ولي طالس فقط به وجود يك عنصر كه آن آب بود عقيده داشت.
محيط مناسب ايوني، با ظهور سلاطين مستبد محلي و حمله ايرانيان، وضع ديرين را از دست داد. عده زيادي از فلاسفه و دانشمندان در نتيجه نامساعد بودن شرايط، راه فرار پيش گرفتند و جمعي بوسيله حكومت وقت تبعيد شدند؛ از جمله فيثاغورس از «ساموس» تبعيد گرديد.
اين شخص كه از نظر افكار اجتماعي مردي محافظه‌كار و مرتجع بود، با جهان‌بيني مثبت ايونيها نيز به سختي مبارزه نمود و خود نيز هيچ فكر بديع علمي اظهار نكرد؛ ولي پيروان او براي عدد، مقام ممتازي قائل بودند. براي آنها حتي محاسبه، چهار عمل اصلي جمع، تفريق، ضرب و تقسيم كاري عادي بود. عده‌اي از پيروان اين مكتب، اعداد زوج و فرد را از هم متمايز كردند و مجذورات و مكعبات اعداد را به دست آوردند. «چرتكه را از مصريان به عاريت گرفتند و آن مبدأ پيدايش جدول ضرب گرديد.» به عقيده آنها اشياء همه از نقاطي تشكيل يافته‌اند كه در پي يكديگر قرار دارند. مثلا خط راست از اجتماع يك عده نقاط واقع بر يك استقامت تشكيل يافته است ... تمام جهان را مي‌توان بوسيله اعداد صحيح و يا بوسيله كسور نمايش داد.
______________________________
(198).Abel Rey )0781- 4491 م.) فيلسوف مورخ علوم، اهل فرانسه.
ص: 315
مريدان فيثاغورس عادت داشتند كه اكتشافات علمي خود را به استاد نسبت دهند ولي اين روش دوام نيافت. عده‌اي از پيروان استاد، ضمن مطالعات خود، پي‌بردند كه در عالم چيزهايي وجود دارد كه نمي‌توان با اعداد صحيح و يا كسري بيان كرد؛ و اين جمله اعلام جنگ با مذهب فيثاغورسي بود. به‌همين علت، پس از چندي پيروان استاد به دو دسته تقسيم شدند:
عده‌اي كه به سنن قديم و عقايد عرفاني خود پابند بودند، دور هم جمع شده به اشاعه تعاليم استاد پرداختند؛ و جمعي ديگر كه علم را برتر از كهنه‌پرستي ديدند، رفقاي قديم را رها كرده به تحقيق و تعمق در مسائل علمي مشغول شدند. در نتيجه مطالعات پيگير دسته اخير در هندسه مسطحه پيروزيهاي بزرگي به دست آمد و قضاياي تازه‌اي كشف گرديد؛ از اينقرار:
«مجموع زاوياي داخلي هرمثلث مساوي با دو قائمه است ...» سپس از مشاهده طريقه فرش كردن كوچه‌ها به اين نتيجه رسيدند كه صفحه را مي‌توان فقط با مثلث متساوي الاضلاع يا مربع يا 6 ضلعي منتظم پوشاند و نه با ساير اشكال منتظم. و آنگاه به اشكال فضائي پرداخته هرمي را كه چهار وجه متساوي دارد در نظر گرفتند و از مكعب كه داراي 6 وجه متساوي است، سخن گفتند ... سپس قضيه زيباي مجذور وتر مثلث قائم الزاويه را در مورد انواع مثلث قائم الزاويه تعميم دادند ... علاوه‌براين، اصول مختصري درباره دايره و اندازه‌گيري مساحت و اشكال فضائي ذكر كردند. نتيجه اين كارها آن شد كه در حساب نيز مطالعاتي شود ... بين حساب و هندسه رابطه‌اي برقرار شد و حتي يك نوع جبر بدون حرف به وجود آمد كه معادلات درجه اول و دوم در آن مورد استعمال قرار گرفت.
اين پيروزيها كه در نيمه دوم قرن پنجم ق. م. به دست آمد، متوقف نگرديد. يكي از فرزندان با ذوق يونان مسأله ترسيم خط عمود بر خط ديگر را حل كرد و نشان داد كه چگونه مي‌توان زاويه‌اي برابر با زاويه ديگر رسم كرد و تاجر ورشكسته‌اي به نام ابقراط، اولين كتاب هندسه را تأليف كرد و تصميم گرفت مسأله تربيع دايره را حل كند؛ يعني مربعي رسم كند كه مساحت آن با مساحت دايره مفروض برابر باشد. ابقراط براي حل مسأله به كمك خطكش و پرگار، دايره را به قطعاتي چند تقسيم كرد و مساحت هريك از قطعات دايره را كه به شكل هلال بود، پيدا كرد و سپس مساحت هلالها را (كه اهله ابقراط مي‌باشد) با هم جمع كرد.
چون عدد (پي) داراي بينهايت رقم اعشاري بود ابقراط مي‌خواست راه ساده‌تري به دست آورد.
بالاخره يك رياضيدان يوناني موفق گرديد يك كثير الاضلاع منتظم 384 ضلعي در دايره محاط كند و به اين ترتيب، مقدار پي را با تقريب نزديك به حقيقتي به دست آورد. پيروزيهاي علمي در رشته هندسه و رياضيات پس از چندي متوقف گرديد. افلاطون با اينكه بر سر در آكادمي حك كرده بود «هركس هندسه نمي‌داند اينجا داخل نشود» به هيچ‌وجه حاضر نبود هندسه را از لحاظ علمي مورد مطالعه قرار دهد؛ و حتي كساني را كه علم هندسه را براي استفاده‌هاي عملي مورد مطالعه قرار مي‌دادند سخت لعن و سرزنش مي‌كرد.
ص: 316

انتقال مراكز ملي از يونان به اسكندريه‌
اسكندر مقدوني پس از حمله به مصر، شهر اسكندريه را بنا كرد. پس از مرگ او يكي از سردارانش به نام «بطلميوس» در 323 ق. م.
سلسله جديدي به نام «بطالسه» به وجود آورد و شهر اسكندريه را پايتخت اين دولت قرار داد. پس از آنكه در حدود قرن چهارم ق. م. تمدن يوناني محكوم به شكست گرديد، حوزه مطالعات علمي و فلسفي از يونان به اسكندريه منتقل گرديد. اسكندريه از بركت موقعيت مناسب جغرافيايي، دروازه شرق و غرب محسوب مي‌شد و محققين اين ناحيه مي‌توانستند در محيط مساعدي كه به همت بطلميوس، سردار نامي اسكندريه، پديد آمده بود، به مطالعات علمي و عملي دامنه‌داري دست بزنند؛ بخصوص كه در اين ايام در شهر زيباي اسكندريه رصدخانه، كتابخانه و محلهايي براي تربيت و نگهداري انواع حيوانات و نباتات وجود داشت. مي‌گويند در كتابخانه اسكندريه ششصد هزار جلد كتاب وجود داشت و اهل تحقيق مي‌توانستند با آزادي كامل از تمام منابع و وسايل موجوده براي بررسيهاي علمي استفاده كنند. در چنين شرايطي بود كه «اقليدس» معلم بزرگ هندسه، كه در حدود 330 ق. م. در آتن متولد شده بود، در سي‌سالگي، به خواهش بطلميوس، براي تدريس عازم اسكندريه شد و پس از مدتها رنج و مطالعه كتابي در هندسه نوشت كه مدت 20 قرن تمام هرگونه تغييري در آن، توهين به مقدسات شمرده مي‌شد. و حتي امروز نيز هندسه اقليدس در دبيرستانها با تغييري جزئي تدريس مي‌شود.
به عقيده پيرروسو، پس از كتاب مقدس انجيل كه كثير الانتشارترين كتب جهان است نوبت به كتاب هندسه اقليدس مي‌رسد كه سه قرن قبل از ميلاد مسيح نوشته شده و مكرر به زبانهاي مختلف جهان ترجمه و منتشر گرديده است. اقليدس به كمك نبوغ و استعداد خود توانست اكتشافات مبهم و كتب متفرق گذشتگان را مرتب و منظم سازد.
بطلميوس (168- 90 ق. م.)

دانش اسكندريه‌
به نظر ولز، «بطلميوس از ميان همه ياران جوان اسكندر گويا در آوردن سازمان منظم علمي كه ارسطو به دربار فيليپ مقدوني رواج داده بود، بيشتر كوشيد. بطلميوس مردي بود باهوش، فوق العاده، و آفريننده و متعادل، با واقع- بيني ... موزه‌اي كه در اسكندريه برپا كرد، نخستين دانشگاه جهان بود. همچنانكه از نامش برمي‌آيد آن را براي خدمت موزه‌ها اختصاص داده بود ... اصولا دانشگاهي بود از مردم دانشمند كه بيشتر به كارهاي پژوهش و ثبت مي‌پرداختند و همچنين تا حدودي آموزش مي‌دادند ...
به ويژه پژوهشهاي سياسي و جغرافيايي ايشان درست و خوب بود. نامهاي اقليدس كه هر دانش‌آموزي آن را مي‌شناسد و اراتوستن كه اندازه زمين را گرفت و رقم او تنها 50 ميل از
ص: 317
قطر درست زمين كمتر بود، و آپولونيوس، كه در مخروطات پژوهش كرده، هنوز هم مورد استفاده آموزشي است. هيپارك، نخستين كسي بود كه دست به كار فراهم ساختن فهرست ستارگان و كشيدن نقشه فلكي زد ... هرون نخستين ماشين بخار را طرح افكند. ارشميدس براي تحصيل به اسكندريه آمد و با موزه همواره مكاتبه داشت ... اما اين اخگر دانش اسكندريه بيش از صد سال نپاييد ... سازمان آن‌چنان طرح نشده بود كه بتواند رشته انديشه و دانش را ادامه دهد؛ زيرا دانشگاهي پادشاهي بود و استادان به فرمان فرعون گمارده مي‌شدند.» «199»

ارشميدس‌
ولي ارشميدس تنها به تكميل تتبعات ديگران اكتفا نكرد بلكه خود مبدع و مكتشف بزرگي بود. وي در سال 287 ق. م. در «سيراكوز» متولد شد و وقتي كه به اسكندريه آمد اقليدس مرده بود. وي با عده‌اي از دانشمندان بزرگ عصر خود نظير كانون «200» رياضيدان و اراتوستن «201» (مدير كتابخانه و اولين كسي كه براي اندازه‌گيري زمين اقدام كرده است) طرح دوستي ريخت و با آنان مكاتبه داشت؛ و ضمن مطالعه اين نامه‌هاست كه مي‌توان به اكتشافات بزرگ او پي‌برد.
در ايامي كه سيراكوز در محاصره روميان بود، براي طرد دشمن به ارشميدس متوسل شدند؛ او با استفاده از اهرم و چرخ و قرقره، ماشينهايي ساخت و آنان با كمك آنها به پرتاب سنگها و وزنه‌هاي بسيار عظيم بر سر پياده‌نظام دشمن مشغول شدند و كاري كردند كه بينظمي و شكست در قشون روميها افتاد. علاوه‌براين، ماشينهاي بزرگي بر برج و باروي شهر قرار داده بوسيله آنها ديركهاي بزرگي به‌طرف كشتيهاي دشمن مي‌فرستاد و بوسيله چنگكها، كشتيها را از جا مي‌كندند و به يك ضربت در دريا غرق مي‌كردند.
در نتيجه تدابير علمي ارشميدس، مدت سه‌سال سردار رومي با عدم موفقيت مواجه بود. سرانجام به حيله متوسل شدند و شهر را ناگهان از پشت‌سر مورد حمله قرار دادند و درحالي‌كه مردم با بيخبري سرگرم تهيه مقدمات جشن بزرگي بودند متجاوزين وارد شهر شده به قتل و غارت مشغول شدند؛ و در اين حال، ارشميدس كه در يكي از ميدانهاي
ارشميدس (287 تا 212 قبل از ميلاد)
______________________________
(199). كليات تاريخ، پيشين، ص 471 (به اختصار).
(200).Canon
(201).Eratosthene
ص: 318
عمومي نشسته و شكلي در روي شنها رسم كرده و مشغول مطالعه آن بود، بوسيله سرباز گمنامي كه شايد قصد دزديدن وسايل كار او را داشت، كشته مي‌شود. دانشمندان، ارشميدس را بزرگترين نابغه دنياي عتيق و پدر مستقيم دكارت و نيوتون و لايب نيتس مي‌دانند. «وي دو هزار سال از معاصرين خود جلوتر بود و اگر معاصران وي مي‌توانستند آثار او را بفهمند و آنها را تعقيب كنند رياضيات مي‌توانست از قرن سوم قبل از ميلاد مسيح به همان ترقياتي نايل شود كه از قرن هفدهم بعد از ميلاد به آن دست يافت؛ و علم فيزيك نيز مي‌توانست از همان زمان، دانش تجربي زمان گاليله بشود ... ارشميدس توانست سطح و حجم اجسامي از قبيل كره و استوانه و مخروط را حساب كند و گذشته از آن، سطح محدود به منحنياتي از قبيل سهمي و منحني پيچي را به دست آورد. وي اولين كتاب را در علم استاتيك «202» يعني علمي كه از تعادل اجسام گفتگو مي‌كند، نوشت. در اين كتاب، اصول اساسي مربوط به مركز ثقل و اهرم و اكتشافات ديگري ديده مي‌شود كه بدون شك لازمه آنها مباني عميق تجربي بوده است ... بيهوده نبود كه ارشميدس اظهار كرد: «نقطه اتكائي به من بدهيد تا به كمك اهرم خود، جهان را بجنبانم» ... بعد از اختراع استاتيك، ارشميدس هيدروستاتيك يا علم تعادل مايعات را به وجود آورد. مي‌گويند دوست عاليمقام او هرون دستور داده بود تاج بزرگ زيبايي از طلا برايش بسازند. بعد از پايان كار حدس زدند شايد زرگر مقداري از طلا را ضبط كرده و به‌جاي آن نقره به كار برده است. براي حل مشكل به دوست خود ارشميدس مراجعه كرد. وي پس از مطالعات بسيار، روزي در حمام از كم شدن وزن خود در آب دريافت كه اجسام را مي‌توان بوسيله وزن مخصوصشان مشخص كرد؛ و اين وزن بخصوص بوسيله وزن آب هم- حجم آنها مشخص مي‌شود.
وي پس از كشف اين راز، لخت و عور از حمام بيرون آمد و فرياد كشيد «يافتم، يافتم». از اين اصل مشهور ارشميدس اين نتيجه حاصل گرديد كه «اگر جسمي در مايعي غوطه‌ور شود از پايين به بالا فشاري بر آن وارد مي‌شود كه با وزن مايع جابه‌جا شده متعال است.» در نتيجه مطالعه در اين علم تعادل مايعات بود، كه او پيچ معروف ارشميدس را اختراع كرد و آن دستگاهي براي بالاكشيدن آب بود كه در آن زمان بسيار معمول بود و در يكي از نقوشي كه اخيرا
هيپارك قرن دوم قبل از ميلاد
______________________________
(202).Statique
ص: 319
در خرابه‌هاي شهر «پمپئي» به دست آمده، شكل آن ديده مي‌شود كه غلامي با پاي خود آن را به حركت درمي‌آورد. ارشميدس و همفكران او در عصري كه استفاده عملي از علم، كاري قابل تحقير بود، با نهايت شجاعت با روش معمول زمان و عقايد افلاطوني مخالفت كردند و علم را از تنگناي ماوراء الطبيعه به ميدان كار و عمل و صحنه زندگي پيش راندند و براي نخستين‌بار دانش را به نحو مؤثري به خدمت بشر درآوردند.

ترقي علم نجوم‌
ترقي هندسه و رياضيات و پيشرفتهايي كه در اين زمينه‌ها حاصل شده بود، راه را براي حل مشكلات نجومي آسان كرد. هيپارك «203» نجوم قديم را قدمي چند به جلو راند. طي دهها قرن، حاصل رصدهاي بزرگ روحانيان و كاهنان مصري و مطالعات نجومي بابليان از بين النهرين به محيط دانش‌پرور اسكندريه منتقل شده بود.
از قرن چهارم ق. م. مصالح لازم براي ساختمان هيأت «كوپرنيك» فراهم مي‌گرديد.
هراكليد «204»، مريد افلاطون، گفت زمين در يك شبانه‌روز به دور محور خود دوران مي‌كند؛ و مانند هيپارك درباره محل زمين معتقد بود كه درست در مركز عالم قرار دارد.
ولي آريستارك «205» با اين نظر مخالفت كرد و گفت، خورشيد در مركز عالم قرار گرفته و زمين در مدت يك سال به دور آن دوران مي‌كند. اين دانشمند كه در سال 131 ق. م. در شهر «ساموس» متولد شده بود در كتابي كه به نام درباره عظمت و فواصل خورشيد و ماه نوشته براي اولين‌بار ثابت مي‌كند كه زمين، مركز عالم نيست بلكه در دستگاه منظومه شمسي بين زهره و مريخ قرار دارد. اين اظهارنظر گستاخانه سبب اعتراضات شديدي عليه او گرديد تا جايي كه او را كافر خواندند و گفتند: «چطور مي‌خواهند آتش مقدس ابدي را از اجاق خدايان بربايند، چه جسارت بزرگي!»

طب ابقراطي‌
معالجه و مراقبت از بيماران از قديم در مشرق زمين و يونان معمول بود و متخصصين طبي آن ايام سعي مي‌كردند تا روح خبيثي كه وارد بدن مريض شده است به كمك ادعيه و اوراد خارج كنند. از قرن چهارم ق. م.، يعني از همان ايامي كه تمدن در راه رشد و كمال پيش مي‌رفت، عده‌اي از روحانيون پرستار در ضمن عمل دريافتند كه معالجه و دوا بيش از ادعيه و اوراد در بهبود حال بيماران مؤثر است.
به‌همين علت، كم‌كم اطباي زمان، خدايان را رها كرده و به پيروي از روش طالس و ساير فيزيولوگها به تحقيق و تجربه مشغول شدند و از آزمايشها و مطالعات كساني كه در ميدانهاي ورزشي، مصدومين و مجروحين را معالجه مي‌كردند، استفاده كردند. در بعضي از مدارس، براي اطلاع از ساختمان بدن، به تشريح حيوانات پرداختند و حاصل مطالعات خود را نوشتند. در بعضي ديگر از محافل علمي، به مطالعه احوال بيماران پرداختند و با توجه به علايم و آثار امراض، صور مختلف بيماريها را يادداشت كردند.

ابقراط پدر علم و طب‌
نتيجه بررسيهاي گذشتگان را شخصي به نام ابقراط «206» مورد مطالعه قرارداد. اين مرد را كه در سال 460 ق. م. در جزيره «كرس»
______________________________
(203).Hipparchus
(204).Heraclide
(205).Aristarque
(206).Hippocrate
ص: 320
متولد شده بود، و پدر علم طب خوانده مي‌شود، نبايد با همنامش كه رياضيدان بود اشتباه كرد. درباره مقام و ارزش ابقراط، افسانه‌هاي بسيار گفته‌اند. در آغاز قرن سوم ق. م.
جمعي از دانشمندان، 59 كتاب طبي را به نام مجموعه ابقراطي جمع‌آوري كردند، ولي ظاهرا فقط دو يا سه كتاب از آنها اثر فكر ابقراط است و بقيه، كه اهميت كمتري دارد، گويا از مريدان او باشد. در زمان اين دانشمند، نظريه چهار عنصري مورد قبول اطباي زمان بود و تصور، مي- كردند كه بدن انسان از عنصر خاك، آب، هوا و آتش تشكيل شده و به اين چهار عنصر چهار كيفيت گرم و سرد و خشك و مرطوب را نسبت مي‌دادند. از اين چهار كيفيت چهار طبع را به وجود مي‌آوردند: صفرا (از كبد)، سودا (از طحال)، بلغم و دم. بقراط عقيده داشت:
چار طبع مخالف سركش‌چند روزي شوند باهم خوش
چون يكي زين چهار شد غالب‌جان شيرين برآيد از قالب [سعدي]
اطباي قديم براي حفظ تعادل بدن و جلوگيري از غلبه يكي از طبايع، پرهيز درخوردن غذا، امساك، حجامت و خوردن مواد مهوع و فصد را تجويز مي‌كردند؛ يعني همان علم طبي كه در دوره «مولير» در فرانسه رواج داشته و تا قبل از رسوخ تمدن غرب در ايران نيز مورد قبول بود. اطباء از اسرار درون بدن اطلاعي نداشتند. تنها نظريه علمي و با ارزشي كه منسوب به بقراط است روش حدسي و احتمال مرض از روي آثار و قراين است. ابقراط و پيروان او بدون آنكه از ميزان الحراره و دستگاه گوشي اطباء امروزي استفاده كنند، سعي مي‌كردند از راه معاينه و دقت در وضع صورت، چشمها، زبان، دستها، حالت عمومي، اخلاط، و مدفوعات، به نوع بيماري پي ببرند. پدر علم طب براي تشخيص بيماري چنين مي‌گويد: «بايد هرچه را كه مي‌توان ديد و شنيد و احساس كرد مورد دقت قرارداد. قضاوت طبيب بوسيله چشم‌وگوش و دست و بيني به عمل مي‌آيد؛ بايد نگاه كرد، گوش كرد، لمس كرد، بو كشيد، و چشيد.»
در كتاب ديگري به نام: آبها، هواها، مكانها از تأثير هريك از اين عوامل در كيفيت مزاج انسان، با استادي تمام گفتگو مي‌كند. در آن زمان، براي مرض صرع، مبادي ماوراء الطبيعه قائل بودند، ولي ابقراط عليه اين نظريه قيام مي‌كند و مي‌گويد: «به نظر من در اين مرض هيچ عامل مقدسي بيش از امراض ديگر دخالت ندارد اين مرض، مثل ساير امراض، علل طبيعي دارد.» ابقراط در رساله‌اي كه درباره آب‌وهوا و مسكن نوشته، مي‌گويد: «انسان مي‌تواند با اعتماد كامل بدن خود را در برابر سرما قرار دهد به شرط آنكه بعد از غذا و بعد از ورزش نباشد ... براي بدن انسان خوب نيست كه در معرض سرماي زمستان قرار نگيرد ...»
در سوگندنامه ابقراط از وفاداري شاگرد به استاد سخن رفته و تعهد شده است كه شاگرد آموخته‌ها و دانسته‌هاي خود را از فرزندان خود و فرزندان استاد و شاگردان سوگند خورده خود دريغ نورزد. دردهاي بيماران را تا حد امكان درمان كند و به اغواي ديگران كسي را مسموم نكند. داروي سقط جنين ندهد، در كار جراحان مداخله نكند و در حفظ اسرار بيماران بكوشد. پس از مرگ ابقراط، عده‌اي از شاگردانش درباره مقام طبي او افسانه‌ها گفتند، و به ثبت و ضبط كلمات قصار او، كه ارزش طبي داشت، همت گماشتند. ابقراط اعتدال را، راز صحت و
ص: 321
سلامتي مي‌دانست و مي‌گفت افراط در خواب و افراط در بيداري، هردو زيان‌آور است.
علم طب در شهر دانشپرور اسكندريه به سير تكاملي خود ادامه داد. فرمانروايان اين شهر با سخاوت بسيار براي رشد علوم و معارف بشري به تأسيس دانشكده‌ها و كتابخانه‌هاي بزرگ مبادرت كردند. دانشجويان از ممالك اطراف براي كسب علم به اين شهر هجوم آوردند؛ تعداد آنها را تا 14 هزار نفر گفته‌اند. براي پذيرايي بيماران و مطالعه در احوال آنها بيمارستانهاي بزرگي برپا كردند و چون مذهب و ماوراء الطبيعه چندان مزاحم علم نبود پزشكان شروع به تشريح نعش مردگان كردند. معروف است كه پزشكي به نام هروفيل «207» اشخاص جاني محكوم به اعدام را تشريح مي‌كرد. او در حدود سيصد سال ق. م. اعلام كرد كه مغز مركز هوش است. وي شريانها و ريه‌ها را مشخص كرد و تعداد ضربات را با كمك ساعت شني معين نمود. وي زندگي را محصول چهار نيروي اساسي يعني نيروي غذايي، حرارتي، متفكره و احساساتي مي‌شمرد و محل آنها را بترتيب: كبد، دستگاه هضم، قلب، مغز، و اعصاب مي‌دانست. اراسيسترات «208» بيش از هروفيل به وظايف الاعضا اهميت مي‌داد. او اول كسي است كه جريان خون را بيان كرده است؛ به عقيده او خون منشأ حيات است و هوا بعد از تنفس وارد شريانها مي‌شود و نيرو و انرژي را با خود همراه مي‌برد. در همين ايام، پژوهش در رشته‌هاي مختلف طب آغاز گرديد. علم امراض زنانه، چشم‌پزشكي، ادويه- شناسي بوسيله اطباي اسكندريه در خط كمال پيش‌رفت و به قول پيرروسو، همانطور كه ارشميدس راه را براي نيوتون و لايب نيتس بازكرد و آريستارك مقدمه كار گاليله و كوپرنيك را به وجود آورد، هروفيل و اراسيسترات نيز پس از ابقراط، راه را براي تحقيقات كساني نظير ميشل- سروه «209» و وزال «210» و هاروي هموار كردند؛ ولي پيشرفتها و موفقيتهاي علمي قرن دوم و سوم ق. م. چندان نپاييد و فرهنگ دنياي عتيق راه افول پيش‌گرفت و قرنهاي فراوان گذشت تا بار ديگر علوم اسكندريه احياء شد و بازار مطالعات تجربي رواج گرفت. «211»

عقايد و افكار فلسفي در يونان قديم‌
اشاره
در روزگار خيلي قديم، انسان بطور دسته‌جمعي زندگي مي‌كرد و بر اثر نقيصه‌هاي كمي و كيفي كه در ابزارهاي توليدي وجود داشت نمي‌توانست مايحتاج زندگي خود را تأمين كند، به‌همين علت، بشر ابتدايي همواره در تلاش بود كه قوت و غذاي بخورونميري براي خود فراهم كند و مجالي براي تفكر و اختراع اديان و مذاهب مختلف نداشت؛ ولي اين وضع دوام نيافت و در طي قرون متمادي، انسان به كمك تجربه و عمل، در جريان كار توليد، به كشفياتي نايل آمد و به ساختن افزارهاي فلاحتي و صنعتي توفيق يافت و در نتيجه محصول اضافي زايد بر مصرف شخصي به دست آورد. از اين زمان، بتدريج عده‌اي، كه زور و قدرت بيشتري داشتند، وسايل توليدي را به اختيار خود درآوردند و ديگران را به خدمت خود گماشتند.
______________________________
(207).Herophile
(208).Erasistrate
(209).Servet
(210).Vesal
(211). در بحث پيرامون «علم يوناني» از تاريخ علوم، پيشين، ص 30 به بعد، استفاده فراوان شده است.
ص: 322
در يونان قديم نيز اين حكم تاريخي اجرا شد و بعضي از دارندگان وسايل توليدي و مردم آزاد، و كساني كه كار كردن را ننگ‌وعار نمي‌دانستند، از بركت مجال و فرصتي كه داشتند مي‌توانستند در مسائل گوناگون فلسفي، اجتماعي و طبيعي به بحث و اظهارنظر مشغول شوند.
به‌همين علت، از قرن هفتم ق. م. آثار فرهنگ و هنر يوناني در بعضي از بلاد آسياي صغير ظاهر شد و از آنجا به يونان اصلي راه يافت و چنانكه خواهيم ديد مدت چند قرن يونان و بزرگترين مركز آن آتن، مجمع محققان و صاحبنظران بود.

نخستين كوششها
بشر نخستين چون نمي‌توانست رابطه علت و معلولي قضايا را كشف كند، براي ارضاي نفس خود، اساطير و افسانه‌هايي تنظيم كرد؛ از جمله يونانيها به اين نتيجه رسيده بودند كه هريك از موجودات عالم را رب النوعي است كه حالات و خصوصيات نفساني بشر را شديدتر و قوي‌تر دارا مي‌باشد و با مردم دنيا به هرنحوي كه بخواهد رفتار مي‌كند. در حقيقت، در آن دوره انسان خود را مانند يك واحد سنجش در كليه قضايا به كار مي‌برد؛ يعني چون خود احساسات و حب و بغض داشت، گمان مي‌كرد كه خدايان و ساير موجودات نيز داراي چنين احساساتي هستند. اين افكار ناشي از اين بود كه يونانيان، مانند ديگر ملل باستاني، از درك ماهيت زندگي و علل بروز حوادث طبيعي نظير باد، باران، طوفان، زلزله، سيل، قحطي و غيره عاجز بودند و غالبا بروز حوادث ناگوار را به خشم خدايان و غضب رب النوع منسوب مي‌نمودند. از قرن ششم ق. م. وضع مناسب اقتصادي و اجتماعي به متفكرين يونان اجازه داد كه براي كشف اسرار جهان به مطالعات نظري مشغول شوند و درباره مسائلي ازاين‌قبيل: «من كه هستم؟ تكليف من چيست؟ تغيير و حركت دايمي عوامل گوناگون طبيعت، قاعده و اصولي دارد يا خير؟ آيا غير از محسوسات، وجود و حقيقتي در عالم هست يا خير، و منشأ تغييرات و تحولاتي كه در عالم مي‌شود، چيست؟ آيا اين عالم به خودي‌خود موجود است يا صانع و ايجادكننده‌اي دارد؟ چگونه انسان مطالب مختلف را درك مي‌كند؟ آيا آنچه درك مي‌كند، حقيقت دارد يا خير؟ انسان در اعمال خود مجبور است يا مختار؟ و بالاخره حقيقت كدام است و تكليف بشر در زندگي چيست؟» اين مسائل و امور ديگري از اين قبيل همواره پيشينيان را به تفكر و تعقل وامي‌داشت؛ تا شايد پرده از روي اسرار مكتوم بردارند.

فلسفه، مادر علوم‌
فلسفه مادر علوم و دانشهاي بشري است. انشعاب علوم از فلسفه از دوران قديم آغاز گرديد؛ چنانكه ارشميدس به مبحث مكانيك و اقليدس به رشته هندسه توجه خاص داشت.
گوبلو «212» در كتاب خود موسوم به سيستم علوم مي‌نويسد: «علوم از فلسفه متولد گرديد. فلسفه، علوم را پرورش داد و در آغوش خود تا حد رشد طبيعي تربيت كرد و اينك خود به عنوان رسوبي از آنها باقي است و در واقع، فلسفه آن قسمتي از معرفت انساني است كه هنوز نتوانسته است مختصات علمي را دارا باشد و ارزش علم را حائز گردد؛ به‌همين جهت،
______________________________
(212).Goblo
ص: 323
فلسفه بايد سرانجام در علوم حل شود.» ويل دورانت مي‌نويسد:
فلسفه وظيفه‌اي سنگين و خطرناك دارد؛ و آن عبارت است از حل مسائلي كه هنوز ابواب آن به روي روشهاي علوم باز نشده است؛ مانند مسائل خيروشر، زيبايي و زشتي، جبر و اختيار، حيات‌وموت ... هر علمي مانند فلسفه آغاز مي‌شود و مانند فن پايان مي‌پذيرد؛ با فرضيه‌ها بيرون مي‌آيد و با عمل جريان پيدا مي‌كند.
فلسفه ساكن و متحير به نظر مي‌رسد؛ ولي اين امر از آن جهت است كه وي ثمرات پيروزي خود را به دختران خود يعني علوم، واگذار كرده است. وي راه خود را به سوي مجهولات و سرزمينهاي كشف نشده ادامه مي‌دهد و در اين كار اشتهاي ملكوتي سيرناپذيري دارد. «213»

اولين افكار فلسفي‌
در يونان قديم، فلسفه مفهوم كلي داشت و شامل كليه معلومات نظري و علمي انسان مي‌شد و معمولا كسي را فيلسوف مي‌خواندند كه عاشق و دوستدار حكمت و خرد باشد و حكمت را عبارت از درك واقعيت زندگي و تكامل عواطف عالي انساني مي‌دانستند؛ و فيلسوف به كسي اطلاق مي‌شد كه براي هرسؤالي پاسخي داشته باشد و به مسائل مشكل جهان جواب روشن و صريحي بدهد. از ميان متفكرين و فلاسفه، آنها كه طرفدار تشريح و توضيح علمي جهان هستند و ماده محسوس را عنصر اصلي مي‌دانند، مكاتب مختلف فلسفه مادي را به وجود مي‌آوردند؛ و آنان كه جهان را مخلوق دانسته و عقيده دارند كه روح ماده را آفريده است، اردوي ايده‌آليسم را تشكيل مي‌دهند. در يونان قديم، از بركت فعاليتهاي سودمند تجاري و توجه به فنون دريايي، يونانيان عموما و سكنه ايوني مخصوصا زندگاني سعادتمندانه‌اي داشتند. اين عوامل مساعد اقتصادي سبب گرديد كه يونانيان بزودي گريبان خود را از چنگ اوهام و خرافات معموله زمان رهايي بخشند.
علاوه‌براين، عامل ديگري كه به رشد علوم و افكار يونانيان كمك فراوان كرد اين بود كه در سالهاي 490 تا 470 پيش از ميلاد مسيح، يعني در همان ايامي كه ايرانيان تحت سرپرستي داريوش و خشايارشا، مي‌خواستند يونان را مستعمره آسيا سازند، زعماي اسپارت و آتن متوجه خطر شده رقابتهاي ديرين را كنار گذاشته متحد شدند. اسپارت نيروي زميني خود را تجهيز كرد و آتن قواي دريايي خود را آماده نمود و سرانجام ايرانيان را شكست دادند. ارسطو مي‌گويد: «پس از جنگ با ايرانيان، يونانيان از فتوحات خود سرمست شدند و خيلي دورتر رفتند و انواع علوم را كسب كردند.» در نتيجه تماس با ملل باستاني شرق و نزديكي با اقوام ايراني، هندي، مصري، كلداني، يونانيان از دانشهاي معموله بين آنان، نظير هندسه، حساب، احكام نجوم و ستاره‌شناسي و غيره استفاده كردند و بر اثر مطالعات و تحقيقات خود و استفاده از ذخاير فرهنگي آسياي كهن، حكمت و دانش را به مقامي رفيع بالا بردند؛ بطوري كه «تقريبا نطفه تمام رشته‌هاي علوم جديد را مي‌توان در جهان‌بيني يونان قديم پيدا كرد.»
انگلس مي‌نويسد: «ما ناگزيريم در فلسفه، مانند بسياري زمينه‌هاي ديگر، پيوسته
______________________________
(213). ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب خوئي، ص 2.
ص: 324
به دست‌آوردهاي اين خلق كوچك بازگرديم كه ظرفيت عالمگيرش چنان مقامي در تحول تاريخ بشري براي او كسب كرده كه هيچ خلق ديگري هرگز نمي‌تواند تصورش را بكند.» در حقيقت، ما تا امروز هم از برخي جهات بهره‌برداري از آثار يونان باستان را رها نكرده‌ايم؛ پيكرتراشان و معماران، آثار يونانيان باستان را سرمشق قرار مي‌دهند. بنيانگذاران ماترياليسم ديالكتيك كه به آثار فيلسوفان، ديالكتيسينها و ماترياليستهاي يونان عميقا علاقه‌مندند، غالبا «غولهاي انديشه» دنياي باستان را در برابر فيلسوفان بورژوا نهاده‌اند.
دموكراسي برده‌دار، زمينه‌اي بود كه گنجينه تمدن يونان باستان را به وجود آورد ...
نيروهاي ايجادكننده دموكراسي برده‌دار هيچگاه به كشفيات علمي و اختراع افزار و وسايل توليد تازه رو نكردند؛ تنها هدف آنان ترقي هنر و فكر مجرد بود.
جوانان در حيات فرهنگي يونانيان نقش بزرگي بازي مي‌كردند. در آتن و پوليسهاي دموكراتيك ديگر، بچه‌ها تا هفت سالگي در خانه تربيت مي‌شدند. براي كودكان هفت تا چهارده‌ساله، مدارس خصوصي فراواني وجود داشت كه با پرداخت مبلغي ناچيز، در آنجا آموزش مي‌ديدند. و نوجوانان از پانزده تا هجده‌ساله در ورزشگاهها و مدارسي كه از اشخاص و ادارات اعانه مي‌گرفتند، تعليم مي‌ديدند. در اين مدارس، ورزش و تعليمات نظامي فرامي‌گرفتند. تقريبا تمام مردم آزاد، در ساعات فراغت در اماكن عمومي و در زير طاق ايوانها و در كوچه‌هايي كه فيلسوفان و خطيبان سخنراني مي‌كردند، گرد مي‌آمدند. ده‌هزار نفر تماشاچي در تئاترها، كه درعين‌حال مكتب بزرگ هنر و سياست بود، مجتمع مي‌شدند. از آغاز قرن هفتم پيش از ميلاد به بعد، دهها شاعر و غزلسرا ظهور كرد. آوازخوانان ترانه‌هاي خود را با ايماء و اشاره و رقص اجرا مي‌كردند. حدود سال 530 ق. م.، هنر نمايشهاي تئاتري معمول گرديد. تئاتر نخست در جشنهاي روستايي پديدار شد و سپس گروههاي دايمي و سازمان يافته در شهرها به نمايش پرداختند. سيرك، ايجاد فضاي مناسب براي پذيرايي از دهها هزار نفر تماشاگر، تأمين محلي براي تعويض لباس و استراحت هنرپيشگان، اندك‌اندك معمول گرديد.
«نمايشها چندين بار در سال، در جشنها و عيدهاي توده‌اي اجرا مي‌شد و چند روز بتناوب ادامه مي‌يافت. هربار در حدود ده نمايشنامه بازي مي‌شد. نمايش از طلوع تا غروب آفتاب ادامه داشت. براي هردسته از نمايشنامه‌ها يك هيأت داوران انتخاب مي‌شد كه برنده را برمي‌گزيد و تاجي به عنوان جايزه به او اعطا مي‌كرد. در قرن پنجم و چهارم، هزاران تراژدي و كمدي به وجود آمد كه در آنها از جبر و تقدير، دولت و تكاليف مدني، عشق و وظايف خانوادگي، حق خوشبختي فرد و مانند اينها سخن مي‌رفت.» «214»

فلاسفه مادي‌
چنانكه قبلا اشاره كرديم، از حدود قرن هفتم ق. م. در نتيجه موفقيتهاي اقتصادي و اجتماعي در يونان، بخصوص در ناحيه «ملط»، زمينه براي رشد افكار مادي فراهم گرديد. طبقه متوسط و متمول اجتماع يونان، از بركت كار غلامان، مي‌توانستند در مسائل مختلف طبيعي و اجتماعي بحث و مطالعه كنند و از طريق
______________________________
(214). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 2 ص 146 به بعد (به اختصار).
ص: 325
استدلال و تكيه بر محسوسات و مشهودات، رابطه علت و معلولي قضايا را كشف كنند.
ازجمله فلاسفه و متفكرين طبيعي يونان يكي طالس است (637- 548 ق. م.) كه آراء و نظريات علمي او را قبلا ياد كرديم.
از طالس پرسيدند كه چه‌كاري دشوار است؟ گفت: خود شناختن؛ پرسيدند چه كاري سخت آسان است؟ جواب داد: اندرز دادن؛ پرسيدند كه كمال تقوي و عدالت چيست؟
گفت: در آن است كه هيچگاه آنچه را كه در ديگران عيب مي‌شماريم خود نكنيم. «215»
او براي نخستين‌بار به وحدت اساسي تمام موجودات توجه كرد، وي آب را اساس طبيعت مي‌پنداشت، و درشمار نخستين كساني بود كه قواي ماوراء الطبيعه را نفي و انكار مي‌كرد و براي نمودهاي طبيعي، دلايل معقول ذكر مي‌نمود. پس از طالس، آناكسيمندر «216» (610 تا 540 ق. م.) و «آناكسيمن» آراء فلسفي استاد خود را در راه كمال پيش بردند. آناكسيمندر برخلاف استاد خود، «آپيرون» را به عنوان مادة المواد معرفي كرد و آن را چنان توصيف كرد: «... اين ماده منشأ و آغازي ندارد ولي خود منشأ و مبدأ اشياء ديگر است، جامع همه‌چيز و حاكم برهمه‌چيز است.» آناكسيمن به‌جاي آب و آپيرون، هوا را نامحدود و منشأ طبيعت معرفي كرد. به نظر او هوا چون منقبض شود به ترتيب: باد، ابر، خاك و سنگ به وجود مي‌آيد؛ و چون منبسط شود آتش پديدار مي- شود. قبض و بسط هوا جرياني است دايمي و هميشگي و به‌همين علت، مظاهر طبيعت پيوسته در تغييرند و از صورتي به صورت ديگر درمي‌آيند.

فيثاغورس‌
يكي از شخصيتهاي ممتاز اين عصر كه در پراكندن تخم علم و خرافات سهمي بسزا دارد فيثاغورس است. وي ديني پديد آورد كه اصول عمده آن عبارت بود از تناسخ ارواح و حرمت خوردن حبوبات بود. دين وي فرقه‌اي پديد آورد كه در بعضي نقاط، قدرت دولتي را به دست مي‌آوردند.
ازجمله تعاليم او اين بود كه بايد از خوردن حبوبات پرهيز كرد، نبايد آنچه را افتاده است برداشت، نبايد نان را شكست، نبايد به خروس سفيد دست زد، نبايد در جاده راه رفت و نظير اينها ... از كشفيات علمي او اين است كه در مثلث قائم الزاويه، مجموع مجذورين دو ضلع مجاور زاويه قائمه، برابر است با مجذور ضلع سوم (يعني وتر).

هراكليتوس 535- 475 ق. م.
پس از فلاسفه ملطي هراكليتوس «217» تحقيقات آنان را در راه تفسير و توضيح مادي جهان ادامه داد و قانون تكامل و ديالكتيك را پايه‌گذاري كرد؛ و براي نخستين‌بار، حركت و تغيير دايمي جهان را بيان نمود. به نظر او «همه‌چيز درعين‌حال هم وجود دارد، هم وجود ندارد، زيرا همه‌چيز در جريان است، همه‌چيز در تغيير دايمي است، همه‌چيز پيوسته در حال به وجود آمدن و از بين رفتن مي‌باشد.»
هراكليت، در دوره‌اي كه يونانيان به پرستش خدايان گوناگون سرگرم بودند و كليه
______________________________
(215). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش اول)، پيشين، ص 240 و 241.
(216).Anaximander
(217).Heraclites
ص: 326
مشكلات جهان را به كمك خدايان حل و فصل مي‌كردند، نظر فلسفي خود را راجع به پيدايش جهان اعلام كرد و گفت: «دنيا را خالق و صانعي نيست، بلكه جهان مادي خارج از تصورات بشري، هميشه وجود داشته و دايما در حال تغيير و تبديل است؛ دنيا يكي است؛ بوسيله هيچيك از خدايان و انسانها آفريده نشده؛ هميشه، چه درگذشته چه در حال و آينده، به سان آتش جاودان و درخشنده است كه هم فروغ گرفتنش و هم خاموش شدنش برطبق قوانين جبري صورت مي‌پذيرد.»
هراكليتوس به جبر معتقد بود و مي‌گفت، ايجاد و حركت مواد برطبق قوانين جبري كه در اختيار خدايان و انسان نيست، صورت مي‌گيرد و هيچ اراده‌اي در آن تأثير ندارد. او تغيير و تبديل جهان را به رودخانه‌اي تشبيه مي‌كند كه پيوسته روان است و يك‌دم مانند دم ديگر نيست. به نظر او هرچه را بنگري به يك اعتبار هست و به يك اعتبار نيست. به هيچ‌چيز نمي- توان گفت مي‌باشد بلكه بايد گفت مي‌شود ... زندگي يكي، مرگ ديگري است و عدم اين، مايه وجود آن است.
هراكليتوس مي‌گفت: «اين جهان ... نه ساخته خداست نه ساخته انسان، بلكه هميشه بوده است و هست و خواهد بود. آتشي جاندار و جاويدان است.» وي در جاي ديگر مي‌گويد:
«خدا روز است و شب، زمستان است و تابستان، جنگ است و صلح، پرخوري و گرسنگي است ...» وي به تغيير دايمي پديده‌هاي گوناگون طبيعي معتقد بود و مي‌گفت: «مرگ و زندگي فقط وجوهي از تغيير بي‌پايان هياكلند. در هرلحظه‌اي جزئي از ما مي‌ميرد ولي كل آن به زندگي ادامه مي‌دهد. در هرآني يكي از ما مي‌ميرد اما حيات ادامه دارد. مرگ هم آغاز كار است هم پايان كار ...» «218» برآورده شدن همه آرزوهاي انساني لطفي ندارد، بيماري است كه تندرستي را خوشايند مي‌سازد.
جملات زير از گفته‌هاي هراكليت و معرف منطق مادي او درباره حركت و تغيير دايمي جهان مي‌باشد: «نه تنها هرروز بلكه پيوسته و لاينقطع خورشيد تازه است ... در يك رودخانه نمي‌توان دو دفعه وارد شد.»
در يونان قديم، مادام كه آثار شوم اقتصاد بردگي آشكار نشده بود، متفكرين يوناني، مادي و منطقي فكر مي‌كردند، ولي پس‌ازآنكه تمدن يوناني در نتيجه تضادهاي اقتصادي رو به انحطاط رفت، تصوف و ايده‌آليسم در آراء و عقايد يونانيان راه يافت. سوفسطاييان مي‌كوشيدند تا از راه سفسطه و جدل، طرف خود را متقاعد كنند؛ از جمله آنان كسنوفان «219» كه در حدود قرن ششم قبل از ميلاد مي‌زيسته عبادت خدايان متعدد را مورد استهزا قرار داد و گفت عالم مخلوق حادث نيست، بلكه جاودان بي‌آغاز و انجام است؛ زيرا اگر بگوييم عالم حادث است ناگزير بايد قبول كنيم كه قبل از حدوث در وادي عدم بود، درصورتي‌كه عدم نمي‌تواند صورت هستي به خود بگيرد يا به چيزي وجود ببخشد و ممكن نيست چيزي از عدم به وجود آيد.
______________________________
(218). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش اول)، ص 253.
(219).Xenophanes
ص: 327
برمانيد «220» يكي ديگر از سوفسطاييان معتقد بود كه وجود، يك كل واحد و به‌هم پيوسته است كه تمام فضا را پركرده و عدم، نه موجود است نه قابل تصور؛ زيرا اگر فكر كنيم كه عدم وجود دارد خودبخود عدم را نفي كرده‌ايم، زيرا همين فكر كه عدم وجود دارد بخوبي مي‌رساند كه عدم وجود است نه لا وجود. برمانيد برخلاف ماديون به تبديل و حركت معتقد نبود و عالم را ازلي و لايتغير و غير متحرك مي‌دانست.
در قرن پنجم ق. م. وضع اجتماعي و اقتصادي يونان سخت آشفته بود. كار مداوم غلامان و بيكاري اشراف و طبقه آزاد و مبارزه دموكراتها با اشراف و مالكين قديم، وضع عمومي يونان را متشنج كرده بود. در اين اوضاع و احوال، متفكريني كه وابسته به جبهه دموكراتها بودند، بيشتر مادي و منطقي فكر مي‌كردند؛ درحالي‌كه دانشمندان وابسته به جبهه اشراف سخت ايده‌آليست و مرتجع بودند. فيثاغورس كه يكي از اشراف‌زادگان يونان بود با دموكراتها به سختي مبارزه مي‌كرد و اطاعت از اشراف قديم را امري طبيعي و منطقي مي‌شمرد، به فلاسفه روشن‌بين ايوني لعنت مي‌فرستاد ولي آناكساگوراس «221» و «دموكريت» كه وابسته به جبهه دموكراتهاي يونان بودند، كمابيش مبلغ نظريات علمي بودند. آناكساگوراس كسي است كه بر اثر مخالفت با خدايان به دستور روحانيون از شهر آتن اخراج گرديد. او مي‌گفت: «هرگز ماده از غير ماده به وجود نخواهد آمد و به غير ماده تبديل نخواهد شد.» به عقيده او از بين رفتن و به وجود آمدن امكان‌ناپذير است؛ بلكه تغيير و يا پيدايش اشياء نتيجه تجزيه يا تركيب اجزاي مادي مركبه آنهاست. هر جسمي از تخمه‌هاي بسيار كوچك و بي‌نهايت كثيري به وجود آمده است و تخمه تمام اشياء در يك شي‌ء موجود است؛ منتها در هرشي‌ء، تخمه مخصوص آن شي‌ء بر ساير تخمه‌هاي موجود غلبه دارد. مثلا در يك قطعه گوشت ماده استخوان، گوشت، رگ‌وپي و چيزهاي ديگر وجود دارد ولي ماده گوشتي در آن غالب است. به عقيده آناكساگوراس، كون و فساد، مرگ و ولادت، چيزي جز جدايي اجزاء از يكديگر نيست و اين امور احتياج به عامل خارجي ندارد. و به اين ترتيب، از تعاليم خود نتيجه مي‌گرفت كه جهان را خالق و صانعي نيست. در نتيجه اين افكار، او را تبعيد كردند ولي او از تصميم همشهريان خود متأثر نشد و به ايشان گفت: «من آتن را از دست نمي‌دهم، بلكه آتنيان مرا از دست مي‌دهند.»

دموكريت 460- 360 ق. م.
اين فيلسوف پس از سير و سياحت و مصاحبه با متفكرين زمان، چندي به فعاليتهاي سياسي مشغول شد. او عقيده داشت كه: «سياست مهمترين و بزرگترين هنر است. تحصيل سياست و اشتغال به فعاليتهاي سياسي مفيد است، زيرا به زندگي انسان عظمت و درخشندگي مي‌بخشد.»
او مي‌گفت كه انسان از حكمت سه نتيجه مي‌گيرد:
1. بايد و مي‌تواند خوب فكر كند.
2. بايد خوب گفتگو كند.
______________________________
(220).Parmenide
(221).Anaxagor
ص: 328
3. بايد خوب عمل نمايد.
فكر خوب آن است كه با واقعيات وفق دهد و عمل نيك آن است كه انسان، چه از لحاظ جمع ثروت و چه از نظر افكار سياسي، طريق اعتدال پيش‌گيرد و از افراط و زياده‌روي خودداري نمايد.
تأثير ذيمقراطيس در طرز تفكر قدما فراوان بوده است و موضوعات محاوره و حتي معلومات فلسفي كه افلاطون و ارسطو از اين حكيم به عنوان استشهاد مي- آورند، دليل واضحي براين مدعاست. تمايل اين فيلسوف به تحقيق و تتبع و عدم توجه او به جنبه غم‌انگيز زندگي و سرنوشت و همچنين انساندوستي عالمانه او ...
همه اينها مسائلي است كه نماينده عصر جديدي به‌شمار مي‌رود؛ و اين همان عصر سوفسطائيان و سقراط و روزگاري است كه فلسفه در شهر آتن مستقر مي‌شود. «222»
دموكريت عاشق بيقرار علم و دانش بود. به مصر، حبشه، بابل، ايران و هند سفر، و با اكثر متفكران زمان، بحث‌وگفتگو كرده است. به عقيده وي براي مرد خردمند و نيك، همه جاي جهان وطن است. دموكريت مي‌گفت: «اگر تنها يك برهان (در هندسه) كشف كنم بهتر از آن است كه تخت شاهي ايران را به دست آورم.» «223»

فرضيه اتم‌
دموكريت نخستين كسي است كه فرضيه اتم را پيش كشيده و مي‌گويد:
«اشياء مختلف از تركيب نامحدود اتمها كه داراي انواع و اشكال بي‌نهايت گوناگوني هستند، به وجود آمده است. دموكريت اتمها را شبيه ذرات غبار مي- دانست و مي‌گفت: «اتمها ازلي و ابدي هستند؛ نه منهدم، و نه معدوم مي‌گردند، غيرقابل تقسيم و نفوذناپذيرند و از بركت وجود خلأ پيوسته موقعيت خود را در فضاي لايتناهي تغيير مي- دهند.» دموكريت مي‌گفت: «ضرورت جبري در سراسر طبيعت حكمفرماست و جهان را جايي براي ظهور اتفاقات و تصادفات نيست و جهان قابل شناسايي است. عقل يگانه وسيله حصول معرفت است؛ به اين ترتيب كه حواس براي عقل مواد تهيه مي‌كنند و عقل بوسيله ربط و اتصال اين مواد، به ماهيت قضايا و اشياء پي مي‌برد». او محسوسات را به تنهايي قابل اعتبار نمي‌دانست و از اين لحاظ مانند يك راسيوناليست فكر مي‌كرد.

سقراط 469- 399 ق. م.
ازجمله كساني كه بر اثر انحطاط تمدن يونان و آشفتگي وضع اقتصادي، براي درمان دردها متوجه به تعاليم اخلاقي شده و كوشش كرده است تا از اين راه مشكلاتي را كه معلول سازمان غلط اقتصادي است درمان نمايد، سقراط، متفكر و خطيب معروف يونان، است.
از سقراط نوشته‌اي باقي نمانده. اين حكيم همه وقت خود را مصروف آن مي‌داشت كه در بازار و باغهاي عمومي و چهارراهها و ميدانهاي ورزشي، با طرح سؤالات استادانه‌اي، شنوندگان را به جهل خودشان واقف سازد. سقراط كلامي نافذ و مؤثر داشت. افلاطون در وصف او
______________________________
(222). پير دوكاسه، فلسفه‌هاي بزرگ، ترجمه احمد آرام.
(223). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش دوم)، پيشين، ص 163.
ص: 329
مي‌گويد: «هنگامي كه من سخنان او را مي‌شنوم، قلبم بشدت به تپش مي‌افتد و اشك از ديدگانم جاري مي‌شود و مي‌بينم گروه كثيري از مردمان ديگر همان تأثرات را در خود حس مي‌كنند.»
سقراط براي آنكه مفهوم عدالت، نيكي و يا خير را تشريح كند، به روش زايمان متوسل مي‌شد؛ يعني يك نفر را مخاطب قرار مي‌داد و از او مي‌پرسيد: خير چيست؟ پس از گفت‌وشنود بسيار و انتقاد از گفته‌هاي طرف، بالاخره به نتيجه‌اي كه تا حدي جامع و قابل قبول باشد مي‌رسيد. وي مي‌گفت: «من مانند مادرم فن مامايي را به كار مي‌برم، او كودكان را در زادن مدد مي‌كرد و من نفوس بشري را براي درك حقيقت ياري و كمك مي‌كنم.»
او با روش استهزايي خود مردم را وادار مي‌كرد كه هنگام قضاوت اشتباه نكنند و بدانند آنچه، از روي وهم و خيال، به آن علم و ايمان دارند در واقع نسبت به آن بصيرت و اطلاعي ندارند.
سوفسطاييان با گفتگوهاي خود، عقايد جوانان را درباره خدايان سست كرده بودند.
آنها كه از بيم خدايان بيشمار كه در همه‌جا حاضر و ناظر بودند، از متابعت هواي نفس خودداري مي‌كردند، وقتي كه ايمانشان به خدايان سست شد مانعي در پيروي از شهوات و لذايذ نمي- ديدند. سقراط مي‌كوشيد تا مردم را به رعايت اصول اخلاقي و پيروي از قانون وادار نمايد؛ تا مردم تنها دنبال منافع شخصي نروند، بلكه مصلحت اجتماعي را نيز مورد توجه قرار دهند.
او مي‌گفت: «اصول اخلاقي بايد چنان در جامعه حاكم باشد كه بيدين و متدين يكسان آن را بپذيرند. به اين‌ترتيب، مي‌توان اشخاص سركش و نافرمان جامعه را به اعضاي مفيد اجتماع مبدل ساخت.»
گفتگوهاي مداوم سقراط با جوانان در زمينه‌هاي مختلف مذهبي و اجتماعي، بنيان عقايد آنها را نسبت به خدايان سست كرده بود؛ تا جايي كه بعضي از آنها به ريش پدران متعصب خود مي‌خنديدند و عقايد آنان را خرافي مي‌شمردند. در نتيجه عده‌اي از منتقدين زمان كه تعليمات سقراط را از هرجهت زيانبخش مي‌ديدند مقدمات محاكمه تاريخي او را فراهم كردند و سقراط، بطوري كه ديديم، پس از دفاعي دلاورانه بدون اينكه از مردم استرحام نمايد، در هفتاد سالگي نخستين شهيد راه آزادي فكر گرديد.

افلاطون‌
اشاره
جواناني كه دور سقراط جمع مي‌شدند، وابسته به طبقات مختلف، و داراي آراء و نظريات اجتماعي گوناگون بودند. افلاطون كه جواني ثروتمند، پرزور، و زيبا بود يكي از شاگردان و دوستان صميمي استاد بود و غالبا مي‌گفت: «از اينكه يوناني هستم نه بربر، آزاد هستم نه بنده، مرد هستم نه زن، و مخصوصا از اينكه در عهد سقراط به دنيا آمده‌ام، سپاسگزارم.» هنگامي كه سقراط مرد او 28 سال داشت. تلاش مداوم وي در راه آزادي سقراط از زندان، زعماي يونان را نسبت به وي ظنين كرده بود. دوستانش به وي تذكر دادند كه در آتن تأمين نخواهد داشت، بهتر است راه سفر پيش گيرد. به‌همين جهت وي در سال 399 ق. م. آتن را ترك گفت و طي 12 سال با ملل و اقوام گوناگون بحث‌وگفتگو كرد و به سال 387 ق. م. در چهل‌سالگي به آتن بازگشت و باغي را كه در خارج از شهر داشت براي ترويج عقايد خود برگزيد. اين باغ كه به نام آكادمي معروف شده مركز اجتماع پيروان او بود و
ص: 330
بر سردر اين باغ نوشته شده بود: «آنكه هندسه نداند نبايد اينجا بيابد.» افلاطون كه از اشراف يونان بود تحت تأثير شرايط بحراني عصر خويش متوجه معنويات و تخيلات و عالم مثل گرديد و از توجه و تحقيق در عالم محسوسات اعراض كرد.

مثل افلاطوني‌
افلاطون براي موجودات، دو عالم قائل بود: يكي عالم مثل يا معقولات و ديگري عالم محسوسات يا اشباح. به نظر او عالم مثل عالمي است حقيقي و عالم اشياء عالمي است مجازي و فناپذير. افلاطون براي توضيح نظريه خود گفت: «كساني را در نظر آوريد كه در غاري محبوسند و روي آنها به ديواري است كه در مقابل در غار قرار گرفته. اين اشخاص چون پشت به در غار ايستاده‌اند، قادر نيستند آنچه را در خارج غار تحقق مي‌پذيرد، مشاهده نمايند. اشخاصي كه در بيرون غار با محمولات گوناگون درحركتند وقتي كه با بارهاي خود از مقابل غار مي‌گذرند سايه آنها از روزنه به ديوار مقابل مي‌افتد و زندانيان اين اشباح را مي‌بينند، ولي از حقيقت اين سايه‌ها بيخبرند و بغلط با خود گمان مي‌كنند كه سايه‌ها حقيقتا داراي شخصيتي است ...» «224»
افلاطون ازاين تقرير، نتيجه ايده‌آليستي بزرگي مي‌گيرد و مي‌گويد كه كليه محسوسات و مدركات بشري از حقيقت عاري است و مردم روي زمين مانند زندانيان آنچه را كه حس مي‌كنند و حقيقت مي‌پندارند، در حقيقت، مانند همان سايه‌هايي كه از روزنه غار به ديوار مي‌افتد، جز سايه و شبح چيز ديگري نيست. به اين ترتيب، «اساس حكمت افلاطون به اين است كه محسوسات ظواهرند نه حقايق، و گذرنده‌اند نه اصيل و باقي، و علم به آنها تعلق نمي‌گيرد بلكه محل حدس و گمانند و آنچه كه علم به آنها تعلق مي‌گيرد، عالم معقولات است ...» «225»
بسياري از نظريات ايده‌آليستي افلاطون بشدت مورد اعتراض ارسطو، شاگرد او، قرار گرفت. ارسطو مي‌گفت: «با قبول نظريه «مثل» نه تنها مشكلي حل نمي‌شود، بلكه بر تعداد مشكلات افزوده خواهد شد. پير روسو در تاريخ علوم خود مي‌نويسد: «افلاطون رابطه‌هاي ظريف و حساسي را كه مابين فكر علمي و حقيقت در حال پيدا شدن بود، قطع كرد و چون برخلاف اراده خود شاگرد سوفسطاييان بود، به علم جنبه عرفاني داد و آن را وارد در ظلمات مسائل غيرمنطقي نمود؛ و علم چه رنجها و زحمتها ديد تا خود را از اين ظلمت رهايي بخشيد ...» ارسطو در يكي از آثار خود مي‌گويد: «با اينكه هم افلاطون و هم حقيقت را دوست دارم، ولي وظيفه مقدس به من فرمان مي‌دهد كه حقيقت را ارجح بدانم.»

نظريات اجتماعي افلاطون‌
ويل دورانت در تاريخ فلسفه خود مي‌نويسد: «مكالمات افلاطون از گرانبهاترين گنجينه‌هاي جهان محسوب مي‌شود. بهترين آنها جمهوريت است كه خود كتاب مستقل كاملي است و همه نظريات افلاطون در اين كتاب است. در اين مجموعه، نظريات افلاطون درباره ماوراء طبيعت، خداشناسي، اخلاق، روانشناسي، فن تربيت، سياست و هنر مندرج است. در آنجا مسائلي مطرح مي‌شود كه
______________________________
(224). محمد علي فروغي، سير حكمت در اروپا، (دوره كامل)، ص 17 (به اختصار).
(225). همان، ص 18 (به اختصار).
ص: 331
رنگ‌وبوي زمان ما را دارد؛ از قبيل كمونيسم و سوسياليسم، طرفداري از حقوق زنان، تحديد تناسل و تزكيه نسل، مسائل «نيچه» درباره اخلاق و اريستوكراسي، عقايد روسو درباره برگشت به طبيعت و تربيت آزاد، عقيده برگسون درباره نيروي حياتي «226»، تحليل روحي «فرويد»؛ كه همه در آنجا پيدا مي‌شود.
اين كتاب بمنزله خوان پهناوري است كه ميزباني مسرف و دريادل گسترده باشد.
امرسون مي‌گويد: «افلاطون مساوي است با فلسفه و فلسفه مساوي است با افلاطون.» امرسون درباره جمهوريت همان سخناني را مي‌گويد كه «عمر» درباره قرآن مي‌گفت: «همه كتابخانه‌ها را بسوزانيد؛ هرچه در آنها هست در اين كتاب هست ...»

جمهوريت افلاطون‌
با اينكه افلاطون در كتاب جمهوريت و قوانين از زندگي اشتراكي سخن گفته و براي اصلاح زندگي اجتماعي پيشنهاد كرده است كه شعرا تبعيد شوند و عموم مردم تحت تربيت سخت قرار گيرند و ثروت و زنان از انحصار عده‌اي معدود خارج شوند، معذلك بايد وي را طرفدار جدي اختلاف طبقات شمرد. او مي‌گويد: «هدف دولت بايد اين باشد كه مناسبات بين اصناف و طبقات مختلف را حفظ كند و نگذارد غلامي در صف پيشه‌وري وارد شود و يا پيشه‌وري در صف تجار درآيد.» افلاطون طرفدار جدي حكومت اشراف بود و در راه تجديد قدرت آنها كوشش بسيار كرد. به عقيده او، هيأت حاكمه در حكم سر و سپاهيان و قواي تأمينيه بمنزله سينه و پيشه‌وران و كشاورزان كه براي رفع احتياج مادي كار مي‌كنند، مانند شكم مي‌باشند.
باوجود كوششهاي علمي كه افلاطون براي حفظ اوضاع موجود عصر خود كرده است، و با تناقضاتي كه در آراء او موجود است، نظريات ايده‌آليستي او راجع به جامعه اشتراكي (در كتاب جمهوريت) نيز قابل توجه است.
فيليسين شاله جامعه خيالي افلاطون را چنين توصيف مي‌كند:
حكومت براي برآوردن نيازمنديهاي مردم به وجود مي‌آيد. فرد براي ادامه زندگي خود به ديگران نياز دارد تا به ياري آنان منزل داشته باشد، غذا بخورد، لباس داشته باشد، حمايت و حفاظت شود. تمام افراد از روز تولد با خصايص و استعدادات مختلف به وجود مي‌آيند. دولت بايد با در نظر گرفتن اين طبقات مختلف، كارها را ميان اهالي شهر تقسيم كند. مردم بايد به سه دسته تقسيم شوند: كشاورزان و صنعتگران، جنگجويان، كارمندان دولت. طبقه اول بايد تابع طبقه دوم و طبقه دوم زير نظر طبقه سوم باشند.
در اين اجتماع كه از نظر سياسي هرطبقه زيرنظر و تسلط طبقه ديگر است، نبايد تسلط اداري به تسلط اقتصادي تبديل شود، بلكه منافع مادي بايد ميان مردم بطور تساوي تقسيم شود.
در مورد كشاورزان و صنعتگران، افلاطون معتقد نيست كه اموال آنان به فرزندانشان به ارث برسد ولي به آنان اجازه مي‌دهد كه از دسترنج خود آزادانه استفاده كنند؛
______________________________
(226).Elan Vital
ص: 332
مشروط برآنكه مقداري نيز براي كمك به زندگي ديگران به دولت بپردازند.
جنگجويان بايد در مورد دشمن كشور خويش بسيار بيرحم باشند ولي به هموطنان به هيچ‌وجه جوروستمي روا ندارند. البته چنين مردم وظيفه‌شناسي فقط در سايه آموزش و پرورش درست به وجود مي‌آيند؛ و آن مردم تربيت شده را مقررات منطقي و صحيحي بايد اداره كند. «227»
در كتاب سوم جمهوري، قسمت اصلي نظريه افلاطون، راجع به زندگي اجتماعي مردم است: «من معتقدم كه مردم نبايد چيزي داشته باشند كه فقط به خودشان تعلق داشته باشد، هيچ خانه يا دكاني نبايد باشد كه كسي حق ورود به آن را نداشته باشد. همه بايد سر يك ميز باهم غذا بخورند و باهم بدون تكلف زندگي كنند. سربازان بايد زير چادر و در خيمه‌ها بطور مساوي باهم به‌سر برند. براي سربازان نگهداشتن پول و تزيين لباس يا طلا و نقره و غذا خوردن در ظرفهاي قيمتي و حتي دست زدن به پول ممنوع است.»

مقام زن در جامعه‌
افلاطون مي‌گفت:
همانطور كه ثروت بايد بين مردم مشترك باشد، زنان و بچه‌ها نيز مال همه است. بمنظور توليد نسل و تكثير افراد مملكت، دولت به مردان و زنان اجازه مي‌دهد، بچه‌هايي كه به وجود مي‌آيند به شير- خوارگاههاي عمومي سپرده شوند و بوسيله دايگاني غير از مادر خود بزرگ شده در دبستانهاي همگاني پرورش يابند. زماني كه ثروت و زن و فرزند، عمومي و مال همه باشد غم و شادي نيز ميان مردم به تساوي تقسيم مي‌شود. «228»
«در اجتماع ما نبايد ميان زن و مرد حائلي وجود داشته باشد، مخصوصا در زمينه تعليم و تربيت؛ دختران همان امتحانات فكري را كه پسران مي‌گذرانند، خواهند گذرانيد و مانند پسران مي- توانند به مقامات عاليه مملكتي نايل شوند ... تقسيم كار برطبق استعدادات و قابليتهاست نه بر طبق جنس مرد و زن؛ اگر زني خود را مستعد اداره مملكتي نشان داد بايد آن امور را به وي تفويض كرد، و اگر مردي جز ظرف شستن كاري از دستش برنمي‌آيد، بايد فرمان تقدير را گردن نهد.
معني اشتراكي بودن زنان، جفتگيري كوركورانه نيست، بلكه به عكس بايد كليه روابط جنسي تحت مراقبت دقيق درآيد تا اينكه كودكان زيبا و خوب به وجود بيايند. تربيت حيوانات دراينجا براي ما مستند خوبي مي‌تواند باشد؛ اگر ما در تربيت حيوانات براي به دست آوردن صفاتي كه مطلوب است نر و ماده‌هاي معيني را انتخاب مي‌كنيم و از هرنسلي فقط بهترين مواليد را تربيت مي‌نماييم، چرا همان نتايج را در بهبود نسل بشر به كار نبريم ...
تربيت بايد پيش از تولد آغاز شود؛ بنابراين هيچ زن و مردي در صورت بهره‌مند نبودن از سلامت كامل نبايد توليد نسل كند. بايد هريك از زن و مرد گواهي صحت مزاج در دست داشته باشند. مردان بايد در سن متجاوز از سي و پايين‌تر از 55 به توليد نسل بپردازند ...
______________________________
(227 و 228). فيليسين شاله، تاريخ مالكيت، ترجمه فخري ناظمي.
ص: 333
ازدواج ميان خويشاوندان قدغن است زيرا؛ كه موجب تباهي نسل است ... زنان و مردان برگزيده بايد باهم زياد رفت‌وآمد كنند ... و اين خود موجبي خواهد بود كه بيشتر كودكان جامعه از اين نسل باشند.» «229»
آراء و نظريات افلاطون و نقشه او براي ايجاد مدينه فاضله، پس از انتشار مورد اعتراض قرار گرفت؛ حتي ارسطو شاگرد او گفت: «اين چيزها و چيزهايي ديگر در طي قرون بارها فرض و توهم شده است.»
جملات زير منسوب به افلاطون است:
عدالت آن است كه هركسي آنچه حق اوست به دست بياورد و كاري را در پيش گيرد كه استعداد و شايستگي آن را داشته باشد.
زندگي براي انساني كه با موانع حيات خود مي‌جنگد، بسيار جالب است.
از ناتواني منال، از چيزي گله و شكايت مكن، زيرا حاصل آن تأثر و دلسوزي است از ضعف كه آنهم تراوش روحهاي ناتوان است.
كوشش براي پيشرفت به جلو هدف زندگي است.
سالهاي آخر عمر دراز افلاطون به خوشي در آكادمي سپري گرديد. يكي از شاگردانش وي را براي شركت در جشن عروسي دعوت كرد. استاد در سن 80 سالگي دعوت او را پذيرفت و به آن جشن رفت و در سرور و شادماني آنها شركت جست. پس از ساعتها، فيلسوف پير گوشه خلوتي خواست تا كمي استراحت كند. صبحگاهان، وقتي به دنبال استاد رفتند تا او را بيدار كنند، ديدند كه وي به خواب ابدي فرورفته است.

قوه و فعل‌
ارسطو مدار عالم را بر قوه و فعل مي‌دانست. قوه يعني استعداد و امكان براي بودن يك شي‌ء و فعل يعني بودن وجود خارجي آن شي‌ء. پس وجود گاه بالقوه و گاه بالفعل است؛ چنانكه گل بالقوه آجر است و همينكه عمله در آن كاركرد و حرارت ديد بالفعل آجر مي‌شود؛ و يا تخم هرگياه بالقوه گياه است. ارسطو به حركت معتقد بود و اساس طبيعت را بر حركت و تغيير مي‌دانست و مي‌گفت حركت در خارج از اشياء وجود ندارد بلكه حركت و تغيير، ذاتي اشياء است. ارسطو براي وجود مراحل و
______________________________
(234). مطالب مربوط به ارسطو اقتباس از: آندره كرسون، ارسطو، ترجمه كاظم عمادي.
ص: 337
درجاتي قائل است و مي‌گويد، جمادات چون كمال يافته و نمو كرده‌اند به صورت نبات در آمده‌اند و نباتات حساس گرديده به مرحله حيوانيت رسيده‌اند و به مرور زمان، حيوانيت تا انسان كمال يافته است. به عقيده او امتياز انسان بر ساير حيوانات به تفكر و منطق است.

ارزش آثار ارسطو
ارسطو بدون استعانت از گذشتگان به نيروي تفكر خاص خود، دانش نويني را كه همان علم منطق است، بنياد گذاشت. كتاب ارغنون ارسطو در منطق، تنها قالب انديشه و تفكر قرون وسطي و مادر فلسفه اسكولاسيتك نبود بلكه اين شاهكار، در قرون جديد، اروپاي جوان را به استدلال و باريك‌بيني عادت داد و به دانشپژوهان روش درست فكر كردن را آموخت.
ارسطو براي روشن كردن هرمطلب، به تعريف و حدود توجه خاصي داشت. امروز در هيچ علمي نمي‌توانيم وارد شويم مگر آنكه اصطلاحاتي را كه ارسطو به كار برده است، استعمال كنيم كه از آنجمله، قوه مقوله، نيرو، فعل، محرك، غايت، اصل، صورت و غيره را مي‌توان نام برد.

مطالعه در طبيعت‌
قبل از يونانيان چنانكه ديديم مصريان، بابليان و هنديان در راه علم پيشرفتهايي كردند ولي علم آنها با الهيات آميخته بود؛ يعني هر امر طبيعي كه از درك آن عاجز بودند با خدايان يا عوامل فوق طبيعت آن را تفسير مي‌كردند.
به عقيده آنان سراسر جهان مملو از خدايان بود. در يونان، نخست فيزيولوگهاي ايوني با شهامت بسيار امور پيچيده جهان را با طبيعت توضيح كردند. طالس كه او را پدر فلسفه مي‌دانند براي نخستين‌بار با، طرد خدايان، اعلام كرد كه آفتاب و ستارگان گويهاي آتشين هستند. آناكسيمندر نقشه‌هاي نجومي و جغرافيايي ترتيب داد، و آناكسيمن منشأ اشيا را از توده بسيار رقيقي شمرد و گفت باد و ابر و خاك و سنگ در نتيجه غلظت آن ماده پيدا شده است. آناكساگوراس علت خسوف و كسوف را بيان كرد و طرز تنفس نباتات و ماهيان را كشف نمود. هراكليتوس به جنبش و تغيير دايمي موجودات معتقد بود و جنگ و مبارزه دايمي را اساس همه‌چيز دانست و گفت در نتيجه جنگ است كه عده‌اي آزاد و گروهي برده‌اند. به عقيده او فقط يك چيز ثابت وجود دارد و آن قانون است كه هميشه بوده و هست و خواهد بود. دموكريت اعلام كرد كه جهان از اجزاء لايتجزي و خلأ درست شده است. اين بود خلاصه نظريات علمي پيش از ارسطو.
آشفتگي اوضاع اقتصادي و سياسي يونان و جنگ دايمي بين دو جبهه دموكراسي و اريستوكراسي، سبب گرديد كه سوفسطاييان و متفكران يوناني از تتبعات فيزيكي و زيست‌شناسي چشم بپوشند و براي پايان دادن به مبارزات اجتماعي، در راه علوم سياسي و اخلاقي مطالعه و تحقيق نمايند.
درميان متفكرين اين دوره فقط ارسطو شجاعانه مطالعات خود را در طبيعت و اخلاق دنبال و كارگذشتگان را با مشاهدات و بررسيهاي بيشتري تكميل كرد و نتايج حاصله را در كتابي چند به رشته تأليف درآورد.
ارسطو در هرمقوله علمي كه قدم مي‌گذاشت، نخست آراء متفكرين سلف را بيان مي- كرد و سپس به رد آنها مي‌پرداخت. به عقيده «بيكن» همين روش ارسطو سبب شده است كه بسياري از نظريات علمي پيشينيان به دست ما برسد. قطع نظر از عقايد شخصي كه ارسطو در زمينه زيست‌شناسي ابراز كرد، بايد وي را نخستين كسي دانست كه علم زيست‌شناسي را به جلو
ص: 338
رانده است. وي اعلام كرد كه مرغان و خزندگان در ساختمان به‌هم نزديكند. ميمون، از حيث شكل، واسطه ميان چهارپايان و انسان است. او انسان را از طبقه حيواناتي دانست كه بچه زنده مي‌زايند (در مقابل حيوانات تخمگذار). از مطالعات جالب او اين است كه غذا، روش زندگي موجود زنده را معين مي‌كند. اگر بعضي از حيوانات به حال اجتماع و برخي بطور منفرد زندگي مي‌كنند براي آن است كه طرز تعذيه آنها متفاوت است.
ارسطو واضع علم جنين‌شناسي است. خود او مي‌گويد: «هركه نمو اشياء را از مبدأ مطالعه كند بهترين نظر و اطلاعات را درباره آنها به‌دست مي‌آورد.»

خداي ارسطو
خداي ارسطو وجودي است خودآگاه و شاعر به نفس. ويل دورانت ضمن بحث پيرامون نظريات ارسطو مي‌نويسد:
خداي ارسطو روح مرموزي است كه هيچ‌كاري نمي‌كند، براي آنكه ميل و شوق و خواهش ندارد، و چنان فعل محض است كه هيچ فعلي از او سرنمي‌زند ... و چون خود او مبدأ و جوهر اشياء و صورت همه صورتهاست اين مشاهده، مشاهده ذات خويش است. بيچاره خداي ارسطو شبيه پادشاهي است كه خود كاري نمي‌كند و همه كارها را به دست درباريان و عمال خود مي‌سپارد (پادشاهي است كه سلطنت مي‌كند ولي حكومت نمي‌كند). جاي تعجب نيست كه انگليسيها اينقدر ارسطو را دوست دارند زيرا پادشاه آنان نمونه‌اي از خداي ارسطوست.»
به نظر برتر اندراسل:

اخلاق ارسطويي‌
... در آثار ارسطو جاي چيزي كه مي‌توان آن را نيكخواهي يا بشردوستي ناميد كاملا خالي است. رنجهاي نوع بشر تا آنجا كه ارسطو از آنها آگاه است او را تكان نمي‌دهد. اين رنجها را از لحاظ عقلي به عنوان بدي مي‌شناسد، ولي هيچ نشاني در دست نيست از اينكه اين رنجها باعث نگراني او مي‌شوند ... بطور كلي در رساله اخلاق، نوعي فقر عاطفي ديده مي‌شود كه در آثار فلاسفه پيش هويدا نيست. در تفكرات ارسطو راجع به امور بشري نوعي راحتي و آسودگي غير موجه ديده مي‌شود.
گويي همه آن‌چيزهايي كه باعث مي‌شود انسان عشق پرشور و شوق نسبت به ديگران احساس كند، از ياد رفته است ... ظاهرا همه جنبه‌هاي عميق زندگي اخلاقي بر او مجهولند ... «235»

نظريات اخلاقي‌
به نظر ارسطو آنچه انسان انجام مي‌دهد براي سود و خير است و مطلوب نهائي انسان خوشي و سعادت است، منتها مفهوم خوشي و سعادت براي همه يكسان نيست، بعضي خوشي را در جمع مال، برخي در احراز مقام و جمعي خوشي را در لذت جسماني مي‌دانند. به نظر او فضيلت در اعتدال است و انسان بايد بين زياده و نقصان حد وسط را انتخاب كند؛ زيرا في المثل «تهور» و «جبن» هردو ناپسند و
______________________________
(235). تاريخ فلسفه غرب، پيشين، ص 351.
ص: 339
حد وسط آن يعني «شجاعت» مطلوب و پسنديده است. ارسطو در كتاب اخلاق در توصيف عدالت مي‌گويد:
عادل كسي است كه از قوانين پيروي كند و در رفتار خود با ديگران قواعد تساوي و برابري را رعايت نمايد؛ ظالم كسي است كه هم از قوانين سر بپيچد و هم از ثروتها و خوشيها نصيب خود را بيشتر از آنچه بايستي، طلب كند و در اموري كه به خوشي منتهي نگردد، سهم خود را كمتر سازد.

دولت در نظر ارسطو
ارسطو انسان را حيواني سياسي مي‌دانست، و چون بين غلامان و صاحبان برده اختلاف اصولي قائل بود، اين تباين را امري عادي و ضروري تصور مي‌كرد و عقيده داشت كه جسم در غلامان و روح در آزادگان مقام اول را احراز كرده است؛ و چون روح همواره بر جسم حكومت مي‌كند، پس حكومت آزادگان بر غلامان نيز امري عادي و لازم و ضروري است. او حتي عقيده داشت كه غلام بودن به نفع و صلاح زيردستان است و غلام جزو آلات و وسايل جاندار خانه است.
ارسطو حكومت جمهوري را، به معني اخص، اختلاطي از اوليگارشي و دموكراسي مي‌داند و مي‌گويد حكومتهايي را جمهوري مي‌خوانند كه تمايل به‌طرف دموكراسي دارند؛ حكومتهايي اشرافي هستند كه بيشتر به‌طرف اوليگارشي متمايلند.
ارسطو با حكومت جباران و مستبدين، مخالف است و اعمال شخص جبار «236» را بدين نحو توصيف مي‌كند:
سركوب كردن گردنفرازان، راندن مردان قويدل، جلوگيري از تشكيل اجتماعات، مبارزه با آموزش و بيداري افكار، جلوگيري از رفت‌وآمد از شهري به شهر ديگر، اعزام جاسوس در بين مردم براي گوش دادن به حرفهايي كه در اجتماعات گفته مي‌شود، كاشتن تخم نفاق و افتراق بين مردم. اصل ديگر استبداد فقير كردن مردم است، براي اينكه خلق را به تأمين معاش روزمره خود سرگرم سازد تا ديگر وقت اينكه برضد او توطئه‌چيني كنند، نداشته باشند. جبار به جنگ مي‌پردازد تا فعاليت رعاياي خود را بدان جانب معطوف سازد. جبار جز نابكاران را دوست ندارد زيرا تشنه تملق و مزاجگويي است و هيچ روح آزادي نيست كه در برابر او حاضر به زبوني و تملق شود.

علت اختلافات و انقلابات‌
ارسطو علت اساسي كليه انقلابات اجتماعي را در اختلاف زندگي مادي مردم مي‌دانست و مي‌گفت در محيط اجتماع عده‌اي در رفاهيت و جمعي در بدبختي به‌سر مي‌برند و همين منشأ اختلافات و مبارزات اجتماعي و سبب اصلي تغيير دولتهاست.
ارسطو مي‌گويد انقلاب هنگامي رخ مي‌دهد كه مردم در حقوق يكسان نباشند و از نظر اموال و اجر و مزد و مراتب و درجات، ميان آنها تناسب و استحقاق رعايت نشود.
______________________________
(236).Tyran
ص: 340
ارسطو، بهترين نوع حكومت را جمهوري دموكراسي مي‌داند و معتقد است كه كليه مردان آزاد «237» بايد در اتخاذ تصميمات شركت كنند و آزادي و برابري براي همه آنها رعايت شود.
ارسطو با حكومت اشراف و سلاطين، در صورت رعايت مصالح عمومي روي موافق نشان مي‌دهد. به نظر ارسطو فضيلت حاكم، با فضيلت هرفردي كه جزو مدينه شمرده شود يكسان است. هركس بايد فرمان دادن و حكومت كردن را، از فرمان بردن و اطاعت نمودن آغاز نمايد.
وي مي‌گويد زندگي از جنگ و صلح، و فعاليت و آسايش، تركيب يافته؛ مقصود از جنگ رسيدن به صلح و مقصود از كار رسيدن به آسايش است.

نظريات اقتصادي ارسطو
ارسطو موضوع تحقيقات اقتصادي را تدبير در حسن اداره اموال خانه، شهر و كشور، و پيدا كردن وسايل ازدياد درآمد مي‌دانسته است. فروغي از قول ارسطو مي‌نويسد:
بشر در زندگي به مال و ثروت محتاج است و ابتدا آن را به‌طور ساده و طبيعي از آب و خاك تحصيل مي‌نمود، در جمعيتهاي كوچك، بخوشي زيست مي- كرد. كم‌كم مال فراوان شد و معاوضه پيش‌آمد، و چون دامنه مبادلات وسيع گرديد به زندگي اجتماعي فساد راه يافت. مشكلات معاوضه منتهي به اختراع نقود شد. مسأله ارزش و بهاي اجناس و بازرگاني و صرافي و مرابحه و ربا و كارگري و كارفرمايي و مزدوري پيش‌آمد و مردم از زندگي ساده خود، دور شدند و به تعيش و تفنن افتادند. بهترين اشكال اجتماع اين است كه دول، كم‌وسعت و كم- جمعيت و مركب از ملاكان و فلاحان باشند و از اين جمع، آزادگان صاحب زندگاني و زن و فرزند بوده به فراغت به كسب معرفت بپردازند و زيردست خود بندگاني داشته باشند كه حوائج زندگي را فراهم سازند. در جاي ديگر ارسطو مي گويد: ... نظر به اينكه مردم در استعداد، فهم و هوش يكسان نيستند و يونانيان از اقوام ديگر اشرفند، اگر آنها را به بندگي بگيرند رواست، كه آزادگان بايد به- فراغت به وظايف انسانيت و كسب معرفت و تفكر بپردازند و كارهاي بدني را به بندگان واگذارند كه در حكم بهائم و بمنزله آلات و ادواتند ... «238»
ارسطو از لحاظ تفكر اجتماعي، مردي محافظه‌كار بود و با غوغا و جنجالهايي كه ناشي از دموكراسي يونان بود موافقت نداشت. او با تغيير سريع نظامات و قوانين اجتماعي مخالف بود. به‌همين علت به جامعه اشتراكي افلاطون و پيشنهادهاي او روي مخالف نشان داد. او نه تنها از كار جسماني متنفر بود، بلكه كساني را هم كه به بازرگاني و صرافي اشتغال داشتند، در زمره بندگان مي‌شمرد.
______________________________
(237).citoyen
(238). سير حكمت در اروپا، پيشين، ص 49 و 50.
ص: 341

مقام زن در نظر ارسطو
ارسطو زن را ذاتا پست‌تر از مرد مي‌شمرد و مي‌گفت: «نسبت زن به مرد، مثل نسبت غلام به مولي و بدن به روح است. زن، مرد ناقصي است كه در مرحله پايين‌تري قرار دارد. جنس نر، حاكم و ماده، محكوم است. صلاح زن در اين است كه امور خانه‌داري را به عهده بگيرد.» وي برخلاف افلاطون، مي‌گويد: «زنان نبايد مانند مردان تربيت شوند. سقراط مي‌پنداشت كه شجاعت در زن و مرد يكسان است، درحالي‌كه چنين نيست، شجاعت مرد در فرماندهي، و شجاعت زن در اطاعت و فرمانبري است. به عقيده او اگر مرد ازدواج خود را تا 37 سالگي به تأخير اندازد و سپس با دختري 20 ساله ازدواج كند به صلاح اوست، زيرا مرد در 70 سالگي و زن در 50 سالگي از توليد مثل بازمي‌ماند؛ بنابراين در آغاز ازدواج، يك اختلاف سن 20 ساله به مصلحت طرفين است.
تعليم و تربيت، بايد تحت نظارت دولت صورت بگيرد، و بايد به مردم اطاعت از قانون را آموخت. «انسان تربيت يافته از تمام حيوانات بهتر است ولي انسان بي‌تربيت، بدترين حيوانات است.» ارسطو زندگي اجتماعي را براي انسان لازم و ضروري مي‌شمرد و مي‌گفت:
«آنكه تنها زندگي مي‌كند يا حيوان است و يا خدا.»

انديشه‌هاي ارتجاعي ارسطو
ارسطو باوجود پژوهشهاي علمي گرانقدري كه انجام داده است مردي مرتجع بود. از جمله آراء سخيف او: «مقابل هم قرار دادن يوناني و غير يوناني؛ پست شمردن جمعي از مردم، و شريف و اصيل دانستن جمعي ديگر؛ و اينكه مردم غير يوناني طبيعتا پست‌تر از يونانيانند؛ و طبقه‌بندي مردم برحسب نژاد و برابر دانستن بيگانه و برده؛ و تقسيم نوع بشر به دو دسته آزاد و بنده؛ و بر حق و به مصلحت دانستن اصل بردگي و نظام برده‌داري بنا به عادت و مقتضيات زمان، و غريب‌تر از آن، طبيعي دانستن و مقرون به عدل شمردن آن اصل ... و قول به عدم تساوي زن و مرد ...
و تحقير صنعتگران، از اموري است كه نقص علمي و ضعف بينش فلسفي ارسطو را نشان مي‌دهد ...» «239» با اين حال، اكثر صاحبنظران ارسطو را، بزرگترين متفكر يونان باستان و دنياي قديم مي‌شمارند. نظريات فلسفي و كتب و آثار او كه خلاصه‌اي از معلومات بشر در آن دوره است، تا انتهاي قرون وسطي يعني قريب 20 قرن، بر افكار بشر فرمانروايي داشته است. منطق ارسطو با تمام نقايص آن تا قرن 13 و 14 ارزش و اعتبار خود را كاملا حفظ كرده بود. پس از انتشار افكار اوكام «240» و بيكن و استوارت ميل كم‌كم نقاط ضعف منطق ارسطو آشكار شد. منطق ارسطو قياسي و مبتني بر سه جزء كبري، صغري و نتيجه بود؛ في‌المثل مي‌گفت: هر درختي خشك مي‌شود (مقدمه يا كبري) بيد درخت است (صغري) پس بيد خشك مي‌شود (نتيجه). مطالعات او در علوم طبيعي نيز در قرون جديده، بارواج بازار مشاهده و تجربه، ارزش و اعتبار خود را از دست داد.

سير فلسفه يوناني بعد از ارسطو

اسكندر مقدوني امپراتور جوان، با اينكه شاگرد ارسطو بود، خشونت و استبداد ذاتي را از دست نداده بود. او اميدوار بود كه فرهنگ و تمدن يوناني را بدون مانع و عايقي در شرق بسط و رواج دهد،
______________________________
(239). نقل از مقدمه دكتر صديقي بر اصول حكومت آتن، پيشين.
(240).Occam
ص: 342
ولي به قول ويل دورانت: «او از اهميت مقاومت فكر شرقي و عمق و عظمت فرهنگ آن آگاه نبود.
اين خود آرزوي خامي بود كه تمدني كم‌دوام و ناپخته، مانند تمدن يوناني، مي‌تواند بر تمدن بسيار پهناوري كه ريشه‌هاي آن در سنن و آداب مقدسي مستحكم شده بود، غالب آيد. كميت آسيايي بر كيفيت يوناني چربيد.
خود اسكندر در هنگام پيروزي خويش مغلوب فكر شرق شد. با همه زناني كه داشت دختر داريوش را به زني گرفت. اين فكر شرقي را كه سلطنت يك وديعه الهي است با خود به اروپا آورد، و هنگامي كه مانند پادشاهان شرق خود را خدا خواند، يونانيان شكاك را به حيرت انداخت ... آداب و عقايد شرقي، از همان راهي كه امپراتور فاتح بازكرده بود به سوي غرب هجوم آورد ... درميان مردم فقير يونان ريشه دوانيد و روح لاقيدي و تسليم شرقي در سرزمين منحط و مأيوس يونان زمينه خوبي پيدا كرد. به اين ترتيب از اواخر قرن چهارم قبل از ميلاد، بر اثر آشفتگي اوضاع اقتصادي و سياسي، روح تصوف و عرفان قوت گرفت و بازار منطق صحيح و واقع‌بيني رو به كسادي گذاشت؛ ازجمله مكتب سينك «241» و «كلبيها» طرفدار اصول اخلاقي بودند و راه سعادت را در اعراض از علائق زندگي مي‌ديدند.
كلبيون، كسي را عاقل و حكيم مي‌دانستند كه فقر و برهنگي و رنج و گمنامي را بر لذات زندگي ترجيح دهد و قوانين و نظامات اجتماعي را به ديده استهزاء بنگرد. علمدار اين افكار ديوژن «242» معروف است كه از علائق زندگي جز كاسه سفالين چيزي نداشت.
روزي جواني را ديد كه با مشت به نوشيدن آب مشغول است فورا كاسه را به دورافكنده گفت، معلوم مي‌شود كه در اين جهان به اين هم نياز نيست. كلبيها تنها با دولت مخالف نبودند بلكه مذهب را هم چيز غير لازمي مي‌شمردند. ديوژن مي‌گفت: «خدايان يا لازم نيستند يا مضر مي‌باشند.»

رواقيون‌

درميان مكاتب فلسفي اين دوره، رواقيون با اينكه به روح و خدا معتقد بودند طبيعت را منشأ تمام قضاياي جهان مي‌دانستند و وجود را مستعد همه‌گونه تغيير و تبديل و تحول و تكامل مي‌شمردند. به نظر آنها درك و استنباط هر مطلب، داراي چهار مرحله است كه عبارتند از: وهم، گمان، درك و علم. حصول علم موقعي امكان‌پذير است كه جهت تصورات كاملا معين و روشن باشد. پيدايش فلسفه رواقيون تقريبا همزمان با فلسفه اپيكور است. پيروان اين مكتب مي‌كوشند تا دوايي براي دردهاي اجتماعي پيدا كنند. زنون «243» (در حدود 310 ق. م.) يكي از علمداران اين مكتب است. وي از يك جمهوريت جهاني برپايه برابري و مساوات سخن مي‌گويد. به نظر عده‌اي از افراد اين مكتب، رژيم بردگي بايد ازبين برود، نبايد بين غلام و آزاد اختلافي وجود داشته باشد، بايد كاري كرد كه كليه اقوام و ملل عالم از هرطبقه و نژاد از حقوق و مزاياي اجتماعي، بطور يكسان برخوردار شوند. به اين ترتيب، رواقيون بجاي دموكراسي طبقات ممتاز، حمايت خود را از دموكراسي و آزادي عموم افراد بشر اعلام كردند، و در راه اشاعه و اجراي مقاصد اجتماعي خود، تا حد امكان، سرسختي و پافشاري نشان مي‌دادند.
______________________________
(241).Cynies
(242).Diogen
(243).Zenon
ص: 343
پيروان اين مكتب، براثر آمدورفت و تماس با اقوام و ملل مختلف و استفاده از ذخاير فرهنگي آنان، به اين نكته پي‌بردند كه نژاد يوناني، برخلاف عقيده ارسطو، مافوق نژادهاي ديگر نيست و كليه ملل و اقوام مي‌توانند در مراحل علم و كمال، ترقي و تكامل يابند. از نظر اخلاق مي‌گفتند انسان بايد عقل را حاكم بر اعمال خود بداند، پس عمل نيك و فضيلت آن است كه با عقل موافق باشد.
به نظر اين مكتب، انسان بايد، برطبق تمايلات طبيعي خود، زندگي و در راه حصول سعادت و نيكبختي كوشش كند و درهرحال بايد شكست را با لاقيدي و از ياد بردن تلخي شكست، تلقي نمايد. آنها مي‌گفتند كه انسان حتي در شرايط غلامي و بندگي نيز مي‌تواند خوش باشد. هرگز نبايد «لذت» را با «خوشبختي» اشتباه كرد، زيرا لذات و شهوات حيواني زودگذر و ناپايدارند، درحالي‌كه خوشبختي كه عبارت از آرامش فكر و خشنودي روح از اشياء و امور است، ممكن است ثابت و پايدار باشد؛ يعني درصورتي‌كه ما بتوانيم بر تصورات و انديشه‌هاي خود، نظارت كرده و بر قضاوتهايي كه مي‌كنيم مسلط باشيم، خوشبخت خواهيم بود.
به عبارت ديگر مي‌گفتند كه: «قضاوتهاي ما هرطور باشد اشياء خارجي هم همانطور جلوه خواهند كرد.» و از گفته خود نتيجه مي‌گرفتند كه: «همه‌چيز عقيده است و عقيده هم به ما بستگي دارد.»

فلسفه ابيقوري «اپيكور»

اپيكور «244» (343- 270 ق. م.) منسوب به يكي از خانواده‌هاي فقير يونان است كه پس از چندي به كسب زندگي متوسط و مناسبي توفيق يافته است. او كه نماينده طبقات مرفه و پيشرو آن دوره است بيش از ديگران مادي و منطقي فكر مي‌كرده است؛ ازجمله مي‌گفت: «هيچ‌چيز از عدم به وجود نمي‌آيد؛ به عبارت ديگر همه از هم ناشي شده‌اند، بدون اينكه به هيچ مبدأ يا مبادي احتياج داشته باشند ... غير از طبيعت هيچ‌چيز ديگري نيست كه بتواند در آن نفوذ كند يا باعث تغييرش گردد.» اپيكور منشأ بدبختي مردم را وحشت از خدايان و بيم از مرگ مي- دانست و مي‌گفت مردم به‌جاي آنكه به ياري علم فيزيك، طبيعت واقعي اشياء را كشف كرده از آن استفاده بنمايند، مي‌كوشند تا به ياري روحانيون و از راه نذر و دعا زندگي بهتري براي خود تأمين كنند، غافل از آنكه خدايان كوچكترين مداخله در كار مردم ندارند. اگر ظهور حوادث ناگوار، نظير رعدوبرق و طوفان، ناشي از اراده و غضب خدايان بود هيچوقت صاعقه معابد و مجسمه‌هاي پارسايان و حرمهاي خدايان را با خاك يكسان نمي‌كرد، بلكه فقط گنهكاران را كيفر مي‌داد.
پس بهتر آن است كه براي توضيح و تعليل جهان، دستخوش وهم و خيال نشويم، بلكه به عالم طبيعت رجوع كنيم و ماهيت اشياء را، چنانكه هست، دريابيم.
اپيكور مي‌گفت هيچ‌چيز از عدم به وجود نمي‌آيد و هيچ‌چيز به عدم نمي‌پيوندد. اگر ممكن بود هرچيزي از عدم به وجود آيد، هيچ‌چيز به دانه و تخم محتاج نبود و ممكن بود از دريا انسان و از درخت مرغ به وجود آيد. عناصر تشكيل دهنده هرشي‌ء پس از انهدام باز
______________________________
(244).Epicurus
ص: 344
به هستي خود ادامه مي‌دهند، و نيست و نابود نمي‌شوند. اپيكور براي توضيح جهان، مانند دموكريت، فرضيه «اتم» را پيش كشيد و گفت؛ اتمها حقايق و عناصر بسيطي هستند كه نه از چيزي به وجود آمده‌اند و نه مرگ و فنا بر آنها چيره مي‌شود. اتمها تجزيه‌ناپذير و بي‌حركتند؛ فقط بر اثر خلأ، حركت اشياء صورت مي‌گيرد.
اپيكور، انسان و حيوان را مخلوق خدا نمي‌داند، بلكه مي‌گويد انسان اوليه، مانند كرمها و موجودات ديگر، از زمين متولد شده و در طي قرنها ترقي و تكامل يافته است. او تمدن بشري را ثمره كار و تجربه انسانها مي‌دانست، نه محصول لطف و عنايت خدايان. اپيكور، كه مردي قانع و زحمتكش بود، نسبت به همه مهرباني مي‌كرد. شعار او و دوستانش اين بود كه مزاحم كسي نشوند شاگردانش او را چون خدايي ميان انسانها مي‌دانستند؛ با اين‌حال او از خدا و مذهب بيزار بود. در فواصل درسها سيصد جلد كتاب نوشت. به عقيده او: انسان، محصول طبيعت است، عقل چيزي جز نوع ديگري از ماده نيست، روح در تمام بدن پراكنده است و با مرگ بدن از بين مي‌رود، هدف انسان در زندگي پيروي از عقايد بيهوده نيست بلكه ما بايد بكوشيم كه زندگي خود را قرين آرامش كنيم و از خدايان و وحشتهاي ناشي از مذاهب بپرهيزيم. به نظر او ممكن نيست كه زندگي خوشي داشت، بدون اينكه جانب حزم و شرافت و عدالت را در نظر گرفت و ممكن نيست كه با حزم و شرافت و عدالت زندگي كرد بدون اينكه خوش بود. مراد وي از لذت، هرزگي و عياشي نيست بلكه قصد او آزادي بدن از رنج و خلاصي روح از مزاحمت است. بزرگترين نعمتها عقل و فهم است كه انسان را از درد و رنج خلاص مي‌كند. توهمات غلط، سبب وحشت انسان از مرگ مي‌شود. عادت كردن به زندگي ساده، بهترين راه سلامت و خوشي است. او مرگ را چيز ترسناكي نمي‌دانست و مي- گفت مادام كه ما هستيم مرگ نيست و وقتي كه مرگ فرارسيد ما ديگر نخواهيم بود. عقيده به تناسخ را رد مي‌كرد و مي‌گفت هيچكس در زندگي خود خاطره‌اي از زندگي پيشين ندارد.
پس، اين فكر كه روح از كالبد انسان به كالبد حيوان منتقل گردد قابل قبول نيست. همينكه جسم فاني شد روح نيز فاني مي‌شود و رابطه‌اي بين روح و جهان باقي نمي‌ماند.
اپيكور مي‌گفت بدبينان و كساني كه هردم از ادامه زندگي شكايت مي‌كنند، در گفتار خود صادق نيستند، زيرا اگر براستي از زندگي سير شده‌اند چرا رشته حيات خود را قطع نمي‌كنند. وي رعايت اعتدال را بهترين راه كسب سعادت مي‌دانست و توصيه مي‌كرد كه براي حصول سعادت، دايره آرزوهاي خود را محدود كنيم و فقط اميال طبيعي و ضروري خود را اقناع و از افزون‌خواهي و جاه‌طلبي خودداري كنيم. وي معتقد است كه رعايت اعتدال نه- فقط مانع حصول لذات نيست، بلكه بزرگترين لذات را نيز براي ما فراهم مي‌سازد.
مبارزه و جنگي كه اپيكور عليه قدرت خدايان آغاز كرد سبب گرديد كه او را از روزگار قديم تا قرون معاصر مورد طعن و لعن قرار دهند تا جايي كه «هگل» فيلسوف ايده‌آليست آلمان مي‌گويد: «خدا را شكر كه نوشته‌هاي او از بين‌رفته است.» يكي از طرفداران اپيكور به نام «لوكرس» مي‌گويد: «بشريت، بدبخت و بيچاره اديان است، زيرا دين به انسان مي‌آموزد كه پس از او روح باقي مي‌ماند و مي‌تواند تا ابد عذاب بكشد. همين ترس باعث شده كه
ص: 345
آدمي در زندگي از خوشي روي بتابد. بايد اين وحشت را از بين برد ...» آثار حرمان و نوميدي كه مولود خرابي اوضاع اقتصادي و اجتماعي، و انحطاط تمدن يونان بود، در عقايد شكاكان به بهترين وجهي آشكار شد. اصحاب شك «245» حصول معرفت را امري غيرممكن مي‌دانستند و مي‌گفتند، دانش انسان در هرامري نسبي است و حواس بشري، كه يگانه وسيله كسب اطلاعات است غالبا خطا و اشتباه مي‌كند. علاوه‌براين، شكاكان دايره اطلاعات بشري را محدود مي‌شمردند و عقيده داشتند كه: «حقيقت يكي است، و وجود عقايد و آراء مختلف بين فلاسفه، بخوبي مي‌رساند كه انسان قادر نيست كه علم حقيقي را به دست آورد و به اسرار عالم پي‌ببرد؛ بنابراين بهتر است از اتخاذ تصميم و روش قطعي خود- داري كنيم و در طلب تحصيل احكام ثابت، سرگردان نشويم.» پورهون «246» (365- 275 ق. م.) پيشواي اين جماعت مي‌گفت: «چون حواس و دلايل عقلي ما قابل اعتماد نيست بهتر است از هرگونه اظهار نظر مثبت و منفي درباره اشياء و نمودها خودداري كنيم.» شكاكان (يا اصحاب احتمال) با تبليغ نظريات خود مي‌كوشيدند تا در مقابل عقايد جاهلانه و تعصب- آميز و بي‌چون و چراي مردم عصر خود ايستادگي و مقاومت كنند و مردم بيخبر را از تعقيب افكار سخيف و پرستش ارباب انواع بازدارند و به اشتباه و گمراهي خود واقف گردانند.
يكي از پيروان اين مكتب مي‌گويد: كساني كه بطور مسلم وجود خدا را تأييد مي‌كنند نمي‌توانند از سقوط در نوعي بيديني خودداري كنند، زيرا اگر مي‌گويند كه خدا همه‌چيز را در يد اختيار دارد، او را سازنده چيزهاي بد نيز دانسته‌اند؛ و اگر بگويند كه او فقط برخي چيزها را در اختيار دارد يا اينكه هيچ‌چيزي در اختيار او نيست ناچار بايد خدا را خسيس بدانند يا ناتوان، و پيداست كه اين، نوعي بيديني است! ... از رنسانس به بعد، شكاكيت ديني در غالب موارد با اعتقاد و جذبه نسبت به علم همراه بوده است، ولي در زمان باستان چنين زمينه‌اي براي «شك» وجود نداشت. جهان باستاني بي‌آنكه بر استدلالات، شكاكان پاسخ دهد، روي خود را از آنان برتافت. چون اعتبار خدايان «آلپ» از ميان رفت، براي هجوم اديان شرقي كه در جلب‌نظر خرافات‌پرستان بر يكديگر سبقت مي‌گرفتند، راه باز شد، تا آنكه كيش مسيحي پيروز آمد.» «247»

ارسطو، بزرگترين متفكر دنياي قديم‌

ارسطو در سال 374 ق. م. در «ستاگيرا» متولد گرديد، در 15 سالگي پدرش درگذشت و تحت سرپرستي قيمي دانشمند قرارگرفت. پدر او دوست و طبيب پادشاه مقدونيه بود. ارسطو در محيطي علمي تربيت يافته بود؛ به‌همين مناسبت، از آغاز جواني از تمام عوامل مناسب براي تنظيم و پايه‌گذاري علم استفاده كرد. ظاهرا در 18 سالگي به آتن رفت و در صف پيروان افلاطون درآمد. باوجود تأثير فراواني كه عقايد افلاطون در نظريات ارسطو باقي گذاشته در موارد بسياري بين عقايد افلاطون و ارسطو اختلاف ديده مي‌شود. پس از مدتي ارسطو از آكادمي افلاطون بيرون رفت و يكچند برحسب دعوت «فيليپ مقدوني» به معلمي اسكندر اشتغال ورزيد. بعدها پس از مراجعت به آتن در 53 سالگي مكتب فلسفي خود را به نام ليسه «230» در باغي تأسيس نمود. چون استاد هنگام تعليم مسائل فلسفي قدم مي‌زد او را رهبر فلسفه «مشائي» نيز مي‌گويند. ارسطو از آغاز كار براي وقوف بر نظريات علمي و فلسفي گذشتگان به خريد و جمع‌آوري كتب موجود همت گماشت و در اين راه از بذل مال دريغ نورزيد. افلاطون منزل ارسطو را «قرائتخانه» مي‌ناميد.
اگر افلاطون به رياضيات و فلسفه نظري و سياست علاقه داشت، ارسطو بيشتر مطالعات خود را
______________________________
(229). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش اول)، پيشين.
(230).Lycee
ص: 334
معطوف به علم الحيات و علوم طبيعي نمود. مي‌گويند به شكارچيان و مأمورين خود دستور داده بود كه كليه حيوانات و نباتات و ماهيهاي مورد علاقه او را در اختيارش بگذارند.
غير از مخارج سرشاري كه ارسطو براي انجام نيت بزرگ خود كرده است اسكندر نيز براي تهيه وسايل كار او 800 تالان (معادل 4 ميليون دلار) داده بود. با آن وسايل و مقدمات بود كه ارسطو دست به كار تهيه دايرة المعارف قديم گرديده است. ولز، در كليات تاريخ درباره ارسطو مي‌نويسد: «ارسطو انديشه‌اي بسيار معقول و تابناك دارد ولي اهل هيجانات و احساسات نيست. بر افلاطون، به سبب آنكه گفته است شاعران را بايد از مدينه فاضله راند خرده مي‌گيرد. زيرا كه به ديده او شعر خود نيرويي است. ارسطو پيشواي بيكن و جنبش نوعلمي است در دريافتن اهميت تنظيم علمي و تقسيم‌بندي و دانش. ارسطو نخستين نويسنده تاريخ طبيعي بود. ديگران پيش از او درباره پديده‌هاي طبيعي به حدس و گمان چيزهايي گفته بودند، اما او به ياري جواناني كه مي‌خواستند با او كار كنند دست به كار طبقه‌بندي و سنجش اشياء زد. افلاطون گويد: «بايد زندگي را بگيريم و به شيوه‌اي نو درآوريم» «231» اين جانشين هوشيارتر او گويد كه: بياييد نخست زندگي را بهتر بشناسيم.
نزديكي ارسطو به اسكندر وسايلي به او داد كه تا سالها هيچ دانشمند ديگري از آنها برخوردار نشد. صدها تالان (هر تالان برابر 700 ليره) در اختيار داشت. زماني هزار تن را در سراسر آسيا و يونان در فرمان داشت كه براي كتاب تاريخ طبيعي او مطالب گرد مي‌آوردند ... اينك علم سياست هم مانند علم طبيعت آغاز شد. شاگردان ليسه زيرنظر استاد به تحليل 158 سازمان سياسي پرداختند ...
اين نخستين‌باري بود كه با ديد علمي به جهان نگريسته مي‌شد. اما مرگ اسكندر ... تا دو هزار سال اينگونه كوششها را متوقف ساخت. تنها در موزه اسكندريه مصر بازهم جستجو و پژوهشهاي علمي ادامه داشت، آنهم تا چند نسل بعد از ارسطو. پنجاه سال پس از مرگ ارسطو ليسه به گمنامي افتاده بود.
پيرروسو مي‌نويسد: «ارسطو شاگردان خود را به دسته‌هاي چندي تقسيم كرد كه هريك از آنها مي‌بايست در قسمت معيني از معرفت انسان مطالعه نمايد و ازاين كار مشترك دايرة المعارف باعظمتي نتيجه گرديد كه از منطق مطلق شروع شده و به
ارسطو 384- 322 ق. م.
______________________________
(231). كليات تاريخ، پيشين، ص 416 (به اختصار)
ص: 335
حيوان‌شناسي، فيزيك، نجوم، هواشناسي و غيره مي‌رسيد.» بنابراين، همانطور كه آقاي «لئون- روبن» «232» اظهار داشته است: «بسياري از مطالعات مفصلي كه در آثار ارسطو ديده مي‌شود ممكن است تأليف خود او نبوده و فقط در مكتب او مطالعه شده باشد.» با تمام عوامل مساعدي كه در راه اجراي نقشه ارسطو وجود داشت، به قول ويل دورانت: «بايد به خاطر آوريم كه او مجبور بود زمان را بدون ساعت اندازه بگيرد، درجات حرارت را بيواسطه ميزان الحراره مقايسه كند، آسمان را بدون دوربين نجومي مشاهده نمايد، هوا را بي‌ميزان الهوا بسنجد ... از همه آلات و ادوات مربوط به رياضيات و فيزيك و علم مناظر كه ما در دست داريم، او فقط يك خطكش و يك پرگار داشت ... تجزيه شيميايي، اوزان دقيق، قوه جاذبه ماه، قوه جاذبه عمومي، پديده الكتريك، شرايط تركيب شيميايي، فشار هوا و نتايج آن، ماهيت نور و حرارت و خلاصه تمام حقايقي كه نظريات فيزيكي علم جديد مبتني برآن‌است، تقريبا هيچكدام در آن روزگار كشف نشده بود ... به علت فقدان دوربين نجومي، علم نجوم ارسطو يك خيالبافي كودكانه است؛ بجهت در دست نداشتن ميكروسكپ، زيست‌شناسي مجموعه‌اي از اشتباهات است ... معذلك معلومات عظيمي كه او و دستيارانش گرد آوردند مايه پيشرفت علم گرديد و مدت دو هزار سال رساله علمي دانش بشري شناخته شد.
ارسطو معلومات عصر خويش را در چهار بخش مورد مطالعه قرار داد:
1. ارغنون «233» كه درباره منطق و كشف و بيان حقيقت گفتگو مي‌كند.
2. الهيات يا فلسفه اولي (متافيزيك) كه درباره منشأ و اصل وجود گفتگو مي‌كند.
3. طبيعيات يا فلسفه سفلي (فيزيك) كه متضمن بحث در مسائل طبيعي و علمي است.
4. سياسيات كه از امور و مسائل اجتماعي نظير دولت، حقوق و تكاليف بشري گفتگو مي‌كند.
ارسطو كوشش كرده است كه كليه اطلاعات علمي عصر خود را با اسلوبي صحيحتر از گذشتگان در دسترس مردم قرار دهد. او حكمت را به سه شعبه تقسيم مي‌كند:
1. حكمت نظري: در اين رشته انسان مي‌كوشد به ياري فكر خود صحت و سقم فرضيات و تصورات خود را كشف كند. حكمت نظري شامل الهيات، طبيعيات، و رياضيات است.
2. حكمت عملي: اين شعبه از حكمت شامل اخلاق، اقتصاد، و سياست است. انسان به ياري اين علم، كردار و رفتار خود را هدايت و رهبري مي‌كند.
3. حكمت هنري: كه به ياري آن علم و معرفت براي تجسم و بيان و جلب منافع مورد استفاده واقع مي‌شود و شامل شعر و نقاشي و مجسمه‌سازي و غيره مي‌باشد. ارسطو برخلاف افلاطون در مورد طبيعت، مادي فكر مي‌كرد، يعني به واقعيت خارجي محسوسات معتقد بود.
وي مي‌گفت: «سعي در اثبات اينكه طبيعت وجود دارد مضحك است، زيرا اين موضوعي است واضح و بديهي ...
ارسطو عليرغم افلاطون مي‌گويد: «هيچ تجربه‌اي به ما نشان نمي‌دهد كه كدام انساني (في نفسه) انسانهاي جزئي را به وجود آورده است، يا از كدام درخت بلوطي في نفسه
______________________________
(232).Leun Rubin
(233).Qrganon
ص: 336
درختهاي بلوط جزئي ناشي شده ... بلكه تجربه به ما مي‌آموزد كه انسان جزئي است كه انسان جزئي را توليد مي‌كند ... وجود جوهري همان وجود فردي است و نبايد آن را در جاي ديگر جستجو كرد.» وي در جاي ديگر مي‌گويد: «هر فردي را ممكن است از ده صورت مختلف مورد بررسي قرار داد.» و اين ده صورت را مقولات مي‌نامند. راجع به يك فرد مي‌توان گفت وجود دارد (جوهر) و در يك مكان هست (مكان) و در يك لحظه‌اي هست (زمان) و داراي پاره‌اي صفات است (كيفيت) و در كميتي هست (كميت) و پاره‌اي روابط با ديگران دارد (اضافه) و نشسته يا خوابيده است (وضع) و تحت بعضي تأثيرات قرار دارد (انفعال) برخي اعمال انجام مي‌دهد (فعل) و بالاخره پاره‌اي تملكات دارد (ملكيت). هركس فردي را از اين جنبه‌هاي مختلف مورد بررسي قرار دهد از او شرح و بسط كاملي دارد.
اما داشتن شرحي از افراد، كافي نيست، بلكه براي شناختن بايد ببينيم رشته عللي كه هر واقعيت فردي بدان وابسته است، كدامند؟ ارسطو اين علل را بر چهار نوع تقسيم مي‌كند:
علت مادي، علت صوري، علت فاعلي، و علت غائي. علت مادي عبارت از چيزي است كه شي‌ء با آن ساخته مي‌شود؛ مثلا در مجسمه مفرغي، مفرغ علت مادي مجسمه است.
علت صوري «قالب» و «جوهري» است كه وقتي به ماده متصل گرديده، علايم مشخصه‌اي را كه در تمام افراد همنوع ديده مي‌شود، به وجود مي‌آورد؛ مثلا علت صوري يك مصنوع انساني، مثل مجسمه، همان صورت و شكلي است كه مجسمه‌ساز به مجسمه خود خواهد داد.
علت فاعلي عبارت از مجموعه اعمالي است كه اثري را به وجود مي‌آورد. اين علت منشأ حركت است. علت فاعلي مجسمه مفرغ، مجموع حركاتي است كه مجسمه‌ساز بوسيله آنها مجسمه خود را طرح‌ريزي كرده است.
علت غائي مقصدي است كه بخاطر آن هرچيز يا فعلي به وجود آمده است؛ مثلا مجسمه‌ساز يا براي سود شخصي يا بمنظور كسب افتخار، و يا براي ايجاد يك اثر هنري مبادرت به ساختن مجسمه مي‌كند. يا در مقاربت مرد و زن، علت غائي پيدايش فرزند است.
ارسطو جهان را جاوداني مي‌داند و آغاز و انجامي براي آن قائل نيست؛ وي مكان (جهان) را محدود و زمان را عبارت از لحظه بينهايت كوچكي مي‌داند كه بين گذشته‌اي كه ديگر وجود ندارد و آينده‌اي كه هنوز نيامده است، قرارگرفته است. «234»

روم‌

وضع طبيعي‌

وضع طبيعي شبه جزيره ايتاليا و منابع ثروت آن زياد خوب نيست، ولي اگر اين مملكت را با يونان مقايسه كنيم بايد بگوييم كه ايتالياي قديم، وضع طبيعي بهتري داشته و كوههاي ايتاليا برخلاف مرتفعات يونان، مانع مواصلات زميني و اتحاد سياسي نيست. جلگه‌هاي اين كشور از جلگه‌هاي يونان حاصلخيزتر و براي فعاليتهاي اقتصادي مناسبتر است.
______________________________
(245).Scepticists
(246).Pyrrho
(247). تاريخ فلسفه غرب، پيشين، ص 249 (به اختصار).
ص: 346
از سكنه اصل ايتاليا و سوابق زندگي آن اطلاع دقيقي در دست نيست. عده‌اي معتقدند كه قبل از تمدن رومي، تمدن يوناني و تمدن اتروسكي در حدود 600 سال ق. م. به اين سرزمين راه يافت و سالها، نقاط حساس ايتاليا و سيسيل تحت نفوذ سياسي و اقتصادي و فرهنگي يونان بود. درميان شهرهاي ايتاليا شهر روم از نظر وضع جغرافيايي و سوق الجيشي بسيار اهميت دارد، زيرا اين شهركه بر فراز هفت‌تپه و در محل پلي بر روي رودخانه تيبر ساخته شده است، بخوبي تقويت مي‌شود و به آساني قابل دفاع است و چون به دريا نزديك است مي‌تواند در فعاليتهاي اقتصادي مديترانه نقش مهمي ايفا نمايد.

سازمان اجتماعي‌

در روم قديم، هرقبيله از ده «كوري» و هركوري از ده «ژنس» تركيب يافته بود. براي آنكه كسي جزء مردم روم به حساب آيد و از حقوق اجتماعي بهره‌مند شود، بايد عضو يكي از ژنسها باشد. ژنسها سازمانهايي خوني و نسبي بودند. مديران كشور از بين قديميترين و سابقه‌دارترين افراد ژنسها انتخاب مي‌شدند كه آنها را پدر يا پاتر «248» مي‌خواندند. شركت در مجلس سنا و احراز مقامات مهم، حق اين خانواده‌ها بود. با گذشت زمان و تكامل طرز توليد و وسعت حكومت روم و آمدن مهاجرين بسيار به سرزمين ايتاليا وضع اجتماعي روم تغيير كلي يافت. بموجب مقررات و سنن اجتماعي، فقط پاتريسينها كه وابسته به خاندانهاي قديم بودند، جزء ملت روم به حساب مي‌آمدند و از حقوق اجتماعي برخوردار مي‌شدند. ساير افراد ملت، يعني مهاجرين و تازه‌واردها، جزء طبقه متوسط و محروم محسوب مي‌شدند و پلبين ناميده مي‌شدند.
تغيير اوضاع اقتصادي، رشد صنعت و تجارت و فعاليتهاي نظامي حكومت روم سبب گرديد كه امتيازات نسبي و خوني، بتدريج، جاي خود را به امتيازات مادي بدهد، در سازمان نوين اجتماعي، كساني كه فعاليتهاي مؤثر اقتصادي و نظامي انجام مي‌دادند از حقوق و مزاياي بيشتري برخوردار بودند. پرولترها، فقيرترين طبقات مردم روم را تشكيل مي‌دادند. بعضي از افراد اين طبقه آنقدر فقير بودند كه به قول مردم آن روز جز سر خود، دارايي ديگري نداشتند.
در اين دوره كارهاي توليدي زياد مورد توجه نبود و مهمترين كارها، اشتغال به امور جنگي بود. از اين راه حاصل كار و ذخاير توليدي و زمين ديگران را غصب كرده و به مالكيت خود درمي‌آوردند و مردم غارت شده را به نام غلام به خدمت خود مي‌گماشتند و به استثمار آنها مي‌پرداختند. در نتيجه جنگهاي دايمي، قدرت پاتريسينها فزوني گرفت و وضع اقتصادي پلبينها و ساير طبقات به فلاكت گراييد و به تعداد پرولترها افزوده مي‌شد. در اين دوره عده‌اي با گرو گذاشتن زمين، با نرخي سنگين، از پاتريسينها قرض مي‌گرفتند و غالبا به علت عدم پرداخت دين خود، نه تنها زمين خود را از دست مي‌دادند بلكه به غلامي آنان درمي‌آمدند. همين اوضاع و تحميلات گوناگون، سبب گرديد كه از قرن پنجم ق. م. بين پاتريسينها و پلبينها براي الغاء قروض و استفاده از اراضي دولتي و شركت در مشاغل رسمي مبارزاتي درگيرد. در غالب اين مبارزات، غلامها با پلبينها همداستان بودند و به اتفاق با پاتريسينها مبارزه مي‌كردند.
______________________________
(248).Pater
ص: 347

وضع اقتصادي‌

غير از پاتريسينها در روم قديم عده‌اي با قبول سمتهاي مهم و شركت در مناقصه‌ها و مزايده‌هاي دولتي و ساختن عمارات و جاده‌هاي سوق الجيشي و اداره باربري و تأمين ملزومات ارتش، ثروت كلاني كسب كرده بودند.
فعاليتهاي اقتصادي و تجاري در آغاز امر، در روم قديم از راه مبادله جنس‌به‌جنس صورت مي‌گرفت، ولي اين وضع دوام نيافت و پس از چندي تعويض جنس در مقابل وزن معيني از فلزات معمول شد. ولي چون نبودن مسكوك معين و ثابتي براي مبادله، توليد اشكال مي- نمود، دولت روم مداخله نمود و ظاهرا مس را به صورت مسكوك درآورد؛ بطوريكه از نيمه قرن سوم ق. م. سكه‌هاي دولتي صورت عمومي يافت و دادوستد تسهيل گرديد، قرض دادن و تنزيل گرفتن، معمول شد و نرخ ربح در مواقع بحراني تا 48 درصد مي‌رسيد. در نتيجه رباخواري و استثمار شديد غلامان و تجاوز به سرزمينهاي همجوار و غارت هستي مردم، عده‌اي ثروت منقول و غيرمنقول فراواني كسب كردند؛ چنانكه در قرن اول ق. م. شخصي به نام كراسوس «249» 35 ميليون فرانك طلا ثروت داشت.
هرقدر ثروت و قدرت اقليت فزوني مي‌گرفت فقر و فلاكت اكثريت نيز شدت مي‌يافت و مبارزات طبقاتي دامنه‌دارتر مي‌شد. براي حفظ آرامش و سركوبي نهضتهاي مخالف و ادامه سياست تجاوز به سرزمينهاي ديگران، وجود ارتش و لشكريان مجهزي لازم بود.

سازمان جنگي‌

واحد نظامي روميان قديم «فالانكس» بود كه از 8 هزار سرباز پياده تشكيل مي‌گرديد. هر فالانكس از چندين رسد صد نفري تشكيل مي‌شد كه فقط چند رسد آن مجهز به زره و سلاحهاي جنگي بودند و بقيه، سلاحهاي سبكتري داشتند. چون فالانكس عملا در ميدان جنگ قابل انعطاف نبود پس از چندي تبديل به «لژيون» گرديد. هر لژيون از 3600 نفر تشكيل مي‌شد و مركب از دسته‌هاي 60 تا 120 نفري بود.
لژيونها به سازوبرگ قديم خود، كلاهخود، سپر، نيزه، شمشير و زوبينهاي نوك‌تيز را نيز اضافه كردند. در سازمان جديد، سرعت عمل و قابليت انعطاف سربازان بمراتب بيشتر بود و زودتر از سابق مي‌توانستند ابتكار عمليات جنگي را در دست بگيرند. با گذشت زمان، در ارتش روم انضباطي آهنين برقرار گرديد. يك مورخ يوناني در قرن دوم ق. م. مي‌نويسد: سربازي كه در وقت نگهباني به خواب رود براي او محاكمه صحرايي تشكيل مي‌دهند. چنين سربازي سنگسار مي‌شود و اگر به فرض محال، جان به سلامت برد، هيچكس حق پذيرش و سخن گفتن با او را ندارد. سران ارتش همانطور كه اهمال‌كاران را بسختي مجازات مي‌كردند، جوانان شجاع و دلاور را نيز بنحوي شايسته تشويق مي‌كردند، يعني علاوه بر تمجيد اعمال آنها به هرفردي كه دشمن را زخمي كرده بود يك نيزه و به كسي كه دشمن را كشته و لخت كرده بود يك‌جام، و به اولين نفري كه هنگام حمله به يك شهر از ديوار بالا مي‌رفت، يك تاج طلا مي‌دادند.

جمهوريت در روم قديم‌

با اينكه كلمه رپوبليك «250» يا جمهوري به معني امور عامه يا امور جمهور است، در روم قديم، مانند آتن، هميشه اغنيا و شريف‌زادگان تشكيلات سياسي و اقتصادي مملكت را به دست
______________________________
(249).Crasus
(250).Republique
ص: 348
نمايندگان خصوصي خود مي‌سپردند. در روم قديم پس از سقوط رژيم سلطنتي، شريف‌زادگان مناصب مهم مملكتي را كه عبارت از مقام كنسولي و سنا و مجمع بود، به دست نمايندگان خود سپردند. دو نفر كنسول براي مدت يك‌سال به عنوان رؤساي قوه مجريه خدمت مي‌كردند، هريك از دو كنسول مي‌توانست اقدامات كنسول ديگر را با استفاده از حق و تو متوقف سازد. بنابراين، اجراي سياستي كه مورد موافقت هردو كنسول نبود، امكان نداشت.
ارتش نيز تحت نظر كنسولها اداره مي‌شد ولي در مواقع بحراني، با توصيه سنا، كنسولها اختيارات خود را براي مدت 6 ماه به يك نفر، كه ديكتاتور خوانده مي‌شد، واگذار مي‌كردند.
اعضاي سنا 300 نفر بودند و كنسولها به نظر سنا احترام مي‌گذاشتند. مجمع، كنسولها و ساير مأموران را انتخاب مي‌كرد و قوانيني را كه كنسولها و سنا به مجمع تقديم مي‌كردند، تصويب يا رد مي‌كرد.
شهرنشينان روم اعم از شريف‌زادگان و عوام الناس حق شركت در مجمع را داشتند.

مجلس سنا

مظهر دموكراسي اشرافي در روم قديم مجلس سنا بود و كنسولها مكلف بودند در امور مهم سياسي و اجتماعي با آنان مشورت كنند.
مهمترين كارهاي اين مجلس، عبارت بود از تعيين تاريخ انتخابات، رفع اختلافات بزرگان، انتصاب فرمان‌فرمايان ايالات، تعيين ميزان ماليات، تنظيم خزانه عمومي، تصويب مخارج، پذيرفتن سفراي خارجي و اعزام نماينده به خارجه، تصويب جنگ و عقد صلح. در جلسه سنا نخست، رئيس مجلس سنا موضوع مذاكره را بيان مي‌داشت، سپس نظر نمايندگاني را كه در يمين و يسار او نشسته بودند، استعلام مي‌كرد. كرسي خطابه معمول نبود، بلكه هريك از نمايندگان به‌پا خاسته جواب مي‌دادند و مي‌توانستند هرقدر مي‌خواهند، صحبت كنند و رئيس نمي‌توانست مانع نطق سناتورها بشود. در پايان مذاكره، رأي مي‌دادند. گاهي دستها را بلند مي‌كردند و زماني موافق و مخالف در سمت راست‌وچپ رئيس قرار مي‌گرفتند. پس از اخذ رأي، رئيس مجلس با اداي اين جمله «اي پدران محترم كه اسم شما در دفتر نمايندگان ثبت است بيش از اين مزاحم شما نمي‌شوم» ختم جلسه را اعلام مي‌كرد. تصميم سنا به منزله قانون بود و به نام رأي ملت اجرا مي‌شد. تاريخ اجتماعي ايران ج‌1 348 طرز انتخابات ..... ص : 348

طرز انتخابات‌

اشخاص صاحب حقوق يعني، اقليتي كه از كار و زحمت مداوم اكثريت زندگي كرده و خود را ملت روم مي‌خواندند، همه‌ساله در ماه ژوئيه در ميداني مجتمع مي‌شدند و در امور مهم عقد صلح، اعلان جنگ، تعيين نمايندگان و حكام و قضات و غيره نظر خود را اظهار مي‌كردند. در اين ايام نيز انتخابات بطور طبيعي صورت نمي‌گرفت و كساني كه داوطلب اين مقام بودند از راه رشوه، دروغ، و رياكاري مردم را فريب مي‌دادند. براي آنكه خوانندگان به ماهيت و طرز انتخابات آن روز و شباهت آن با طرز انتخابات امروز بعضي از كشورها آشنا شوند توصيه‌هاي «كنتوس سي‌سرون» را به كسي كه داوطلب نمايندگي است، عينا نقل مي‌كنيم: «در طبقات مختلفه مردم دقيق‌شو و تميز بده كه از هركسي چه كاري ساخته است تا بتواني كمك و همراهي او را تحصيل كني ... تمام شهر و همه اصناف و جميع قراء و مزارع مجاور را در نظر داشته باش ... آداب معاشرت كه براي
ص: 349
يك نفر تربيت شده لازم است در تو جمع است، اما در صورت لزوم با تملق و مداهنه بايد كاركرد. در غير اين موقع، عرض خدمت به ديگران لازم نيست. اما اگر امروز با حرارت هر چه تمامتر وعده مساعدت به جمع كثيري ندهي، هيچكس تو را كانديدا نخواهد شناخت.»

مبارزات طبقاتي در روم قديم‌

مبارزات خونيني كه بين عوام و خواص در روم قديم صورت‌گرفته، مانند مبارزات كنوني اجتماعات بشري، ريشه اقتصادي داشت.
طبقه خواص (پاتريسينها) از كليه حقوق اجتماعي برخوردار بودند، درحالي‌كه طبقه عوام (پلبينها) از هرگونه حق اجتماعي بي‌نصيب بودند. ازجمله مطالبات اكثريت يكي اين بود كه آنها را در كار حكومت و اداره كشور مداخله دهند و موافقت نمايند تا نمايندگان اكثريت در حل‌وفصل امور شركت كنند؛ ولي طبقه خواص مدتها در برابراين درخواست مقاومت كردند. در نتيجه طبقات محروم براي عملي كردن مقاصد خويش به انقلابات شديدي دست زدند. آلبرماله در تاريخ روم مي‌نويسد: «چون عوام از فقر و پريشاني به ستوه آمده بودند، تصميم گرفتند خواص را ترك گويند. موقعي كه در اردو بودند متفقا كناره‌جويي اختيار كردند و به تپه‌اي، كه كوه مقدس نام داشت، پناه بردند و هموطنان خود را به احداث شهري كه با روم رقابت نمايد تهديد نمودند. خواص ترسيده صلاح را در تسليم ديدند، سپس نماينده‌اي از طرف خواص نزد عوام آمد و پس از مذاكره مقرر گرديد خواص از قرض فقراي عوام صرفنظر كنند و اشخاصي كه بواسطه عدم تأديه دين خود به حالت غلامي افتاده بودند، آزاد شوند. علاوه‌براين، عوام به سال 493 ق. م. موفق شدند كه براي خود حامياني موسوم به تريبون «251» انتخاب كنند.
ديگر از مزايايي كه طبقات محروم كسب كردند، حق ازدواج با شريف‌زادگان و استفاده از زمينهايي بود كه اخيرا به تصرف جمهوري درآمده بود، و همچنين تحديد مالكيت اشراف به ميزان معين. علاوه‌براين، عوام الناس مي‌توانستند در ارتش به مقام افسري برسند.

استفاده از حق «وتو»

تريبونها يعني نمايندگان عوام الناس براي مبارزه با تحميلات اشراف و تصميمات ظالمانه مجلس سنا و كنسولها گاه از حق «وتو» استفاده مي‌كردند. به محض اينكه تريبون كلمه لاتيني «وتو» يعني «من مخالفم» را ادا مي‌كرد اجراي قانون يا هرامري كه به زيان اكثريت بود، موقوف مي‌شد. به اين ترتيب مي‌بينيد كه حق وتو كه امروز در شوراي امنيت مورد استفاده قرارگرفته، سابقه‌اي بس كهن دارد و نخستين‌بار نمايندگان اكثريت مردم از آن استفاده كرده‌اند. «252»

الواح دوازدهگانه‌

در نتيجه عدم رضايت و فشار عوام الناس، دستگاه حاكمه رومي در 449 پيش از ميلاد، هيأتي را مأمور كرد كه مقررات جديد و قوانين موجود را بر روي دوازده لوح چوبي نقش نمايد. با اينكه يكي از مواد اين قانون اين بود كه:
______________________________
(251).Tribun : عنوان بعضي از صاحبمنصبان در روم قديم است كه داراي اختيارات كشوري يا لشكري يا هردو بودند.
(252). وتو در شوراي امنيت: شوراي امنيت مركب است از 11 نفر نماينده كه عضويت 5 نفري آنها يعني نمايندگان امريكا، شوروي، انگلستان، فرانسه و چين دايمي است. تصميمات شورا با رأي مثبت 7 عضو، كه آراء تمام اعضاي دايم جزو آن باشد، قانوني و معتبر است. بنابراين هرتصميمي با رأي مخالف يكي از اعضاي دايم شوراي امنيت غيرقانوني مي‌گردد.
ص: 350
«در روم سلطنت حق ملت است و به هركس مصلحت مي‌داند، تفويض مي‌كند ... و قانون درباره همه افراد يك شهر يكسان است» بايد متوجه بود كه مراد از كلمه ملت و همه افراد يك شهر فقط طبقه اشراف بود و عوام الناس و غلامان در عداد ملت به‌شمار نمي‌رفتند. براي اينكه ماهيت اين قوانين بهتر روشن شود بعضي از مواد آن را نقل مي‌كنيم: «اگر مقروض نتواند دين خود را بپردازد داين حق دارد او را بكشد يا در ممالك وراء «تيبر» بفروشد. هرگاه تعداد طلبكاران از يك نفر تجاوز كند مي‌توانند بعد از 60 روز بدن مقروض را قطعه‌قطعه كنند.» مواد كيفري: «كسي كه عمدا و از روي شرارت، عمارت يا خرمن مجاور خانه را آتش زند بايد بازوانش را بسته چوبش زده و او را بسوزانند.» «كسي كه با سحر و افسون محصول ديگري را فاسد كند، قرباني خواهد گشت» «كسي كه اعضاي ديگري را بشكند محكوم به قصاص خواهد شد مگر اينكه جبران خسارت كند و ديه بدهد؛ ديه جراحتي كه به صورت مرد آزاد وارد آيد، سيصد آس است ...»

انقلابات سياسي و اصلاحات گراكوس‌ها

در پناه ارتش روم، آرامشي نسبي در سرزمين ايتاليا برقرار بود.
حكومت روم بتدريج موفق گرديد قلمرو نفوذ خود را بر تمامي شبه جزيره ايتاليا بسط دهد و از تجاوزات «گل» ها و فنيقيان و قرطاجنه‌ايها (در شمال افريقا) جلوگيري كند و «هانيبال» سردار معروف قرطاجنه را پس از يك رشته جنگهاي طولاني از ايتاليا بيرون رانده و حوزه قدرت سياسي خود را تا خارج از مرز ايتاليا بسط دهد؛ ولي اين پيروزيهاي خارجي موجب تثبيت اوضاع داخلي نمي‌شد. هرقدر روم بيشتر بر قلمرو خود مي‌افزود آثار گرفتاري چند برابر مي‌شد و مشكلات اقتصادي و جنبشهاي اعتراضي روزبروز دامنه وسيعتري پيدا مي‌كرد. سنا و هيأت حاكمه روم نظارت و توجهي به اعمال فرماندهان و استانداران اعزامي به نقاط مختلف نمي‌كردند. اگر يك فرماندار، افراد لازم براي ارتش، و ماليات و غلات براي حكومت مركزي مي‌فرستاد، در مقام خود باقي مي- ماند و كسي متعرض او نمي‌شد. به‌همين علت، آنها از وضع آشفته استفاده كرده دوبار مردم بينوا را غارت مي‌كردند؛ يك‌بار براي خودشان و يك‌بار هم براي حكومت مركزي.

وضع اقتصادي طبقات مختلف‌

محرومترين طبقات در روم قديم غلامان بودند. در نظر طبقه حاكمه رومي، غلام يك انسان نبود بلكه موجودي بود كه مي‌توانست حرف بزند. اگر غلامي پس از آزادي به تعهدات خود عمل نمي‌كرد، دوباره طوق عبوديت به گردنش مي‌افتاد و اگر بنده‌اي در انجام خدمت قصور مي‌كرد، چوب مي‌خورد، زنجير مي‌شد، به آسيابش مي‌بستند، به حفر معادن مي‌گماشتند و اگر گناهش بزرگ بود به دارش مي‌زدند. به اين ترتيب، بين حقوق اجتماعي و اقتصادي يك ارباب با يك غلام، اختلاف از زمين تا آسمان بود.
ارتش رومي، ستونهايي از سربازان مغلوب همراه مي‌آورد و اين بيچارگان، اين آدمياني كه با ايشان همچون حيوانات رفتار مي‌شد، موظف بودند كه به‌جاي مردم روم كار كنند و خدمات شخصي ايشان را نيز انجام دهند. فراواني غلامان به اندازه‌اي بود كه هركس مي‌توانست با ناچيزترين قيمتي غلام خريداري كند و
ص: 351
از اين لحاظ شرايط زندگي غلامان رومي دشوارتر از غلامان يوناني بود. غلام در روم متاعي بود كه هنگام خريد آن را زيرورو و آزمايش مي‌كردند، براي خريد آن چانه مي‌زدند و همچون اسب و خر براي علامتگذاري با آهن ملتهب وي را داغ مي‌كردند.
بسياري از ايشان در كشاورزي خدمت مي‌كردند و به‌جاي گاو به گاوآهن و و خرمنكوب بسته مي‌شدند و في الجمله همه خدمات ممكن را انجام مي‌دادند. براي تهيه آرد آنان را با مالبند به آسيابهاي چرخنده، كه دو يا سه قرن قبل اختراع شده بود، مي- بستند ... در شهرها همه كارگاهها بوسيله غلامان تحت‌نظر مردان آزاد اداره مي- شد. به عنوان كارگر نساجي، پارچه‌هاي كتاني و پشمي و ابريشمي تهيه مي‌كردند.
در مراكز فلزكاري پتك و سندان و گازانبر به كار مي‌بردند و نه فقط روشهاي جوش دادن فلزات را مي‌دانستند، بلكه روشهاي حديده كردن و ورقه ساختن فلزات را نيز آموخته بودند و از تركيب آلياژها و روش ايجاد آنها اطلاع داشتند.
غلاماني كه در معادن كار مي‌كردند، از همه بدبخت‌تر بودند. مواد معدني گوناگون را در كشورهاي مختلف استخراج مي‌كردند. به اين منظور گاهي وسايل و ابزارهاي معمولي معدنچيان را به كار مي‌بردند، ولي گاه مجبور بودند كه در زير شلاق محافظان، زمين را با ناخنهاي خود حفر كنند. «253»
طبقه ممتاز رومي را اصيلزادگان و اشراف قديمي و عده‌اي از عوام الناس تازه‌به‌دوران رسيده، تشكيل مي‌دادند. فرمانداران شهرستانها، افسراني كه در جنگها پيروز شده بودند، پيمانكاراني كه براي دولت جاده مي‌ساختند و مواد لازم براي ارتش تهيه مي‌كردند، و صاحبان اراضي بزرگ، جزو طبقه راضي كشور به‌شمار مي‌رفتند. غير از غلامان، اكثريت مردم، يعني پلبينها كه زمينهاي خود را از دست داده و به جهات مختلف مورد تجاوز قرار مي‌گرفتند، سخت از اوضاع ناراضي بودند. در چنين شرايطي «تيبريوس» كه خود وابسته به طبقات ممتاز و مردي روشن‌بين و اصلاح‌طلب بود در سال 131 قبل از ميلاد بعنوان وكيل عمومي يا تريبون به نمايندگي مردم انتخاب شد.

قيام تيبريوس و گراكوس به نفع طبقات محروم‌

تيبريوس و برادرش گراكوس كه براي نجات توده محروم به‌پا خاستند، فرزندان تيبريوس گراكوس «254» بودند، كه در بين روميان مقام و موقعيت ممتازي داشت، يعني دوبار به‌سمت كنسولي و يك‌بار به مقام قضا و دادرسي ارتقا يافته بود و در بين مردم حسن شهرت داشت. چون اين مرد بدرود حيات گفت زن كاردان و با شهامتش به تربيت فرزندان همت گماشت و آنان را مرداني مبارز و عدالتخواه به‌بارآورد.
پلوتارك مي‌گويد، اين دو برادر در خلقيات كاملا برابر نبودند ولي «... جوانمردي آنان در برابر دشمن و عدالت‌گستري در حق رعايا و مراقبت در تمشيت امور، خودداري نفس از تمنيات
______________________________
(253). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين، ص 96.
(254).Tiberius Graechus
ص: 352
شهواني، و اعتدال در لذايذ در هردو برادر مشابه و برابر بود.» تيبريوس از آغاز فعاليتهاي سياسي و اجتماعي خود متوجه شد كه وضع تريبونها و عامه مردم بسيار ناگوار است. بينوايان و طبقه محروم اين دوران، روي الواحي كه در نقاط مختلف شهر، يا دروازه‌ها و معابر نصب كرده بودند با اصرار و ابرام تمام از طبقه حاكمه وقت مي‌خواستند كه به طبقه فقير و تهيدست روم، زمين و يا حقوقي كه به آنها تعلق داشته، بازگردانند. ظاهرا دادن شعار و استفاده از لوحهاي تبليغاتي، نخست در روم قديم معمول گرديد. پس‌ازآنكه تيبريوس به‌سمت وكيل عمومي يا تريبون برگزيده شد، تصميم گرفت به نفع طبقات محروم قيام كند و به كمك قانون و با بحث و مشاوره با برگزيدگان شهر، كه جزو اشراف بودند، زمينهاي غصبي را به مستمندان مسترد دارد.
به اين ترتيب، پس از گفتگوي بسيار، مقرر شد كساني كه به حريم قوانين تخطي كرده و زمينهايي را غصب كرده‌اند در مقابل بهايي كه از خزانه عمومي دريافت مي‌دارند، اراضي را مسترد دارند تا دولت آن زمينها را به مستمنداني كه ضياع و عقاري ندارند، تفويض نمايد. با اينكه لحن اين قوانين و نحوه اجراي آن بسيار ملايم بود، اغنيا كه ثروت بيكران خود را از راه تجاوز كسب كرده بودند، با شدت تمام به مبارزه برخاستند و به او تهمتهاي ناروا زدند.
ولي تيبريوس در پناه حمايت مردم بسختي از حقوق عامه دفاع كرد. اصول پيشنهادات او اين بود:
1. حدود املاك يك خانواده به ميزان معيني محدود گردد و هيچكس زايد بر هزار جريب رومي نداشته باشد.
2. به كشاورزاني كه زمينهاي خود را از كف داده‌اند بار ديگر زمين داده شود.
3. به بينوايان رومي به قيمتي نازل، هرماه 43 ليتر گندم داده شود.
4. به كليه طوايف لاتين و بعضي ايتالياييهاي ديگر، حق شهرنشيني داده شود.

نطق تاريخي تيبريوس‌

تيبريوس در پاسخ اعتراضات غيرمنطقي اغنيا در پشت تريبون قرار گرفت و طي يكي از نطقهاي پرهيجان خود چنين گفت:
... حتي حيواناتي كه در سرزمين ايتاليا وجود دارند پناهگاهي براي خود دارند و در غار يا شكاف كوه مسكن مي‌كنند و حال آنكه مردم محروم ايتاليا كه براي اين سرزمين جان خود را فدا مي‌كنند فقط از هوا و روشنايي استفاده مي‌كنند. اين مردم با زن و اطفال خود حيران و سرگردان ازاين‌سو به آن‌سو مي‌روند ... اينكه فرماندهان به سربازان در ميدانهاي جنگ مي‌گويند كه براي خود و آب و خاك و مقابر و معبد خانواده خود بكوشيد و از جان خود نهراسيد، سخني دروغ است ... بلي اين بيچارگان كه به ميدان جنگ مي‌روند و كشته مي‌شوند، بخاطر حفظ ثروت و مال و لذت ديگران است. آنها را بدروغ صاحب زمين و ارباب مي‌نامند؛ چه آنها صاحب يك وجب زمين در تمام قلمرو مملكت نيستند ...
اغنيا و ثروتمندان كه در مقابل سخنان منطقي تيبريوس و حمايت جدي مردم، موقعيت اجتماعي خود را در خطر ديدند به تحريكات دامنه‌داري دست زدند و گفتند تيبريوس مصمم است كه اساس مملكت را واژگون كند. ولي وي با صبر و شكيبايي بسيار از اغنيا خواست كه طرح قانوني او را
ص: 353
تصويب كنند و حتي در حضور عامه مردم تضرع‌كنان دست «اوكتاويوس» رقيب و مخالف سرسخت خود را گرفت و تقاضا كرد كه دست از مخالفت خويش بردارد، ولي اوكتاويوس ذره‌اي از مخالفت دست برنداشت ... سناتورهاي محافظه‌كار، به‌جاي آنكه به پيشنهادهاي خيرخواهانه تيبريوس رضا دهند، با پشتكار و سرسختي، با اجراي هرگونه نقشه اصلاحي مخالفت كردند و به ياري عمال خود، اين مرد مبارز و سيصد تن از طرفداران جدي او را در سال 133 ق. م. به كشتن دادند. رفتار طبقه فرمانروا نسبت به اين جوان مجاهد بسيار سبعانه بود. پلوتارك مي‌نويسد: «... به برادرش اجازه ندادند كه جسد او را كه به دست آورده بود، تدفين كند، بلكه با ساير اجساد به رودخانه پرتاب كردند و به‌همين هم اكتفا نكردند و پس از او نسبت به ياران و متابعان او قساوت بسياري به خرج دادند.» سنا وقتي كه آتش خشم مردم را شعله‌ور ديد، براي ارضاي خاطر خلق، با تقسيم زمينهايي كه متعلق به دولت بود مخالفت ننمود و اجازه داد كه در تحت نظر شخص ديگري اين كار عملي شود. پس از اين فاجعه بزرگ، عوام الناس و طبقه متوسط به فكر افتادند گراكوس، برادر تيبريوس را به مقام تريبون يا نمايندگي خود برگزينند. بطوري كه سيسرون و بعضي از مورخان نوشته‌اند: «گراكوس پس از قتل فجيع برادر تصميم داشت از جنجالهاي سياسي كناره‌گيري كند ولي برادرش به خوابش آمد و او را به نام خواند و گفت: «چرا معطلي؟ ممكن نيست كه از اين سرنوشت فرار كني؛ چه، يك نوع زندگي و يك عاقبت براي هردوي ما مقدر است. تقدير چنين مي‌خواهد كه ما موجبات رفاه و آسايش مردم را فراهم سازيم.» ظاهرا از اين پس وي در فعاليتهاي سياسي شركت مي‌كند و مردم با شور و هيجان از او پشتيباني مي‌كنند. پس‌ازآنكه از طرف عامه مردم به عنوان خطيب برگزيده شد، به ايراد نطقهاي پرشوري پرداخت و از مصائبي كه بر سرگذشتگان، در راه خدمت به خلق آمده است، سخن گفت و رشته سخن را به برادر خود كشانيد و گفت:
برادرم تيبريوس را به ضرب چوب و چماق هلاك ساخته و جسد بيجانش را از قله ارك تا تمام گوشه‌هاي شهر كشانيدند و سرانجام به رودخانه پرتاب كردند و سپس جمله ياران باوفاي او را با قساوت و بيرحمي كشتند، بي‌آنكه اندك توجهي حتي به صورت ظاهر محاكمه داشته باشند و تقصير هيچيك را معلوم كنند. و حال آنكه از ابتداي تأسيس اين شهر روم بناي كار براين بوده است كه هرخطاكاري را محاكمه مي‌كردند ... هيچ قاضي قصاص مرگ را درباره محكوم مجري نمي- داشت مگر اينكه تشريفات و سنتهاي قضايي در حقش جاري شده باشد.
گراكوس پس‌ازآنكه به كمك مردم به مقام تريبون برگزيده شد، روش برادر خود را تعقيب كرد، رابطه نزديك خود را با مردم قطع نكرد و با استفاده از حمايت جدي پلبينها قانون غلات را به تصويب رسانيد و مقرر گرديد كه هريك از اهالي شهر هرماه 43 ليتر گندم به قيمت ارزان بخرد. با اين قانون نه تنها فقرا نان پيدا كردند بلكه اصول رشوه‌گيري در انتخابات موقوف گرديد، زيرا مردم، كه نان خود را تأمين شده ديدند، به جاه‌طلباني كه گندم تقسيم مي‌كردند و رأي ملت را مي‌خريدند اعتنا و توجه نكردند. اين مرد با پشتيباني مردم از اختيارات مجلس سنا كاست و حق تسويه و تنظيم مسائل مالي و سياسي را از انحصار سنا
ص: 354
خارج كرد و در سال 122 ق. م. بار ديگر به نمايندگي مردم انتخاب شد. او مي‌خواست با استفاده از حمايت اكثريت، جمهوريت روم را از صورت اشرافي خارج كند و سكنه آزاد ايتاليا را كمابيش از حقوق سياسي و اقتصادي برخوردار سازد. ولي سنا و اشراف روم با استفاده از نفوذ و تجارب فراوان خود در برابر گراكوس و متحدين او صف‌آرايي كردند و براي فريب مردم و اجراي نقشه‌هاي تخريبي، حيله‌ها و وسايل گوناگون به كار بردند؛ ازجمله در قبال هرپيشنهادي كه او به نفع مردم مي‌كرد يكي از سناتورها پيشنهادي مي‌كرد كه ظاهرا نفعش براي ملت بيشتر بود. با اين سياست مزورانه سناتورها موفق شدند كه عده‌اي از ساده‌لوحان خوشباور را بفريبند و اين مرد را براي انجام مأموريتي به «كارتاژ» گسيل دارند و نگذارند كه رشته دوستي و نزديكي او با مردم برقرار باشد. در اين فاصله اشراف روم به انواع وسايل موجبات شكست و قتل اين مرد مبارز را فراهم كردند. پس از بازگشت زن وفادار او چون ديد شوهرش بدون سلاح به ميدان مي‌رود، گفت: «... تو جان خود را در مقابل آدمكشان و جانيان يعني همان كساني كه برادرت را كشتند، به خطرخواهي انداخت ... اكنون بدترين كسان در رأس قدرتند و با شمشير قضاوت مي‌كنند ... از آنوقت كه تيبريوس را كشتند ديگرچه اعتمادي به قوانين و داوري مردان و رأفت خدايان توان داشت.» اين مرد بدون اينكه پاسخي به همسر فداكارش بدهد با ياران عازم ميدان شد و سعي كرد با سنا وارد مذاكره شود ولي سنا كه مقدمات كار را از هرجهت فراهم كرده بود، به حرف گراكوس گوش نداد. سنا بوسيله جارچيان اعلام كرد: «... هركسي دست از تبعيت وي بردارد نان خواهد يافت.» بسياري از ياران قديم نه تنها او را ترك گفتند بلكه روش خصمانه پيش‌گرفتند و به تعقيب او برخاستند. دو تن از ياران وفادارش سعي كردند كه او را نجات دهند ولي سرانجام موقعي كه جز چند تن از ياران صديق كسي از وي حمايت نمي‌كرد، كشته شد.
پلوتارك سرگذشت گراكوس را پس از قتل چنين توصيف مي‌كند:
مردي سر او را بريده براي كنسول مي‌برد. در راه يكي از دوستان سر را از او گرفت، زيرا در اول جنگ اعلام كرده بود هركس سر گراكوس و طرفدار او فولويوس را بياورد هموزن آن طلا خواهد گرفت. اين مرد تقلب را بر جنايت افزود، مغز سر او را بيرون آورد و به‌جاي آن سرب ريخت. نعش اين دو نفر و ساير هواخواهان و مقتولين، كه به سه هزار نفر بالغ شدند، تماما به رودخانه پرتاب و اموالشان مصادره شد و به بيوه آنان دستور داده شد كه لباس عزا بر تن نكنند.
علاوه‌براين، همسر گراكوس را از مقرري و مهريه‌اش نيز محروم نمودند.
مردم بيعاطفه و ناجوانمردي كه با كمال قساوت و سنگدلي مدافع سرسخت خودشان را به دست دشمنان سپرده بودند، بزودي به خطاي خود پي‌بردند و دريافتند كه چقدر فقدان اين دو برادر، ناروا و اسف‌آور بوده است. پلوتارك مي‌نويسد:
بزودي مجسمه‌هاي متعدد به افتخارشان به‌پا ساختند و قتلگاههاي آنان را مقدس و متبرك شمردند. مردم دسته‌دسته ميوه‌هاي نوبر را در هرفصلي به آن نقاط برده با گلهاي فراوان نثار روح برادران شهيد مي‌نمودند. ادعيه مخصوص
ص: 355
تلاوت مي‌كردند و به زانو افتاده زاري و تضرع مي‌كردند و همان مراسمي را به جا مي‌آوردند كه در معابد خدايان براي ارباب انواع مرسوم بود. گويند مادرشان با عزت و شرافت بسيار همه مصائب را تحمل كرد و چون در محل شهادتشان با حرمت بسيار معابدي برپاساختند، گفت: «اينها شايسته چنين تكريم و تعظيمي بودند.» اين بانوي شجاع و شيردل هرگز هنگام تقرير مصائب فرزندان خود اظهار عجز و انكسار ننمود و قطره اشكي رخسارش را تر نكرد. «255»
با مرگ اين دو برادر جنبشهاي اعتراضي خاموش شد و نمايندگان سنا پس از اين جريان به هيچ‌يك از مواعيد خود عمل نكردند. در پايان اين مقال، نبايد فراموش كرد كه كوشش برادران گراكوس بيشتر براي تأمين منافع طبقه متوسط و مالكين ورشكست شده بود؛ درحالي كه بدبخت‌ترين و محرومترين مردم آن روز ايتاليا غلاماني بودند كه دايما از مستعمرات به ايتاليا گسيل مي‌شدند و به علت محروميت از كليه حقوق اجتماعي چاره‌اي جز انقلاب نداشتند. به‌همين علت از آغاز قرن دوم ق. م. مكرر غلامان محروم عليه اربابان ستمگر قيام كردند و هربار با وارد كردن تلفات و خسارات زياد برآنها شكست خوردند.
در اين جنگهاي دامنه‌دار، نبرد غلامان سيسيل (از 132 تا 141 ق. م.) و مبارزه شجاعانه اسپارتاكوس و يارانش از جهت نظم و سازمان قابل توجه است. در سال 73 ق. م.
از دويست نفر غلامي كه براي مرگ به گلادياتوري مي‌بردند فقط 76 تن از آنها دست اتحاد به‌هم داده به سركردگي اسپارتاكوس راه فرار پيش گرفتند و پس از تهيه اسلحه و وسايل دفاعي، به ياري غلاماني كه از هرطرف به جانب آنها مي‌شتافتند، قواي دولتي را شكست دادند و به انتقام خونهايي كه ريخته شده و فجايع بيشماري كه اربابان رومي مرتكب شده بودند، سيصد تن از نجباي اسير روم را مانند گلادياتورها به جان يكديگر انداختند تا مزه بيدادگري را بچشند. اسپارتاكوس پس از دو سال با وارد كردن تلفات بسيار به دشمن، شكست خورد و كراسوس، جلاد رومي، دستور داد 6 هزار دار برپا كنند و كليه ياران و همرزمان اسپارتاكوس را به دار آويختند.
در مقدمه كتاب تاريخ جهان باستان چنين آمده است:

برده‌داري در جمهوري رم‌

«توسعه اقتصادي جامعه روم بتدريج نقش كار بردگي را تقويت مي‌كرد. دولت، بعنوان ابزار سلطه سياسي برده‌داران و قشرهاي ثروتمند جامعه نيرو گرفت. در جمهوري روم، سنا سازمان عالي حكومت بود و قدرت شاه به دو مأمور عاليمقام كه بعدها «كنسول» ناميده شدند، انتقال يافته بود.
كنسولها بر سنا رياست داشتند و بر سپاهيان فرماندهي مي‌كردند. مأموريتهاي عالي ازجمله حق انتخاب شدن در سنا از امتيازات پاتريسينها بود.
مبارزه ميان پاتريسينها و پلبينها مدام درگير بود. اين مبارزه از اين جهت كه در
______________________________
(255). از «قيام تيبريوس» خلاصه‌اي است از: پلوتارك، حيات مردان نامي، ترجمه مهندس مشايخي، ص 78 تا 138؛ در ضمن نگاه كنيد به: تاريخ باستان، پيشين، ص 141 به بعد.
ص: 356
داخل جامعه پلبينها نيز تفاوت بزرگ اجتماعي وجود داشت، صورت پيچيده و بغرنجي به خود مي‌گرفت. سرانجام پلبينها، مزاياي چندي به دست آوردند كه از آنجمله است الغاي بردگي بر اثر وامداري، راه‌يافتن آنها به محاكم، و تحصيل تريبونهاي خاص پلبها ... اصطلاح پلب، مفهوم اوليه خود را از دست داد و از اين پس بر قشرهاي پايين و استثمار شده جامعه اطلاق مي‌شد ... توسعه مناسبات برده‌داري و تمايل طبقه حاكم براي حل‌وفصل مشكلات ارضي از طريق كلونيزاسيون، روم را در پايان نيمه اول قرن سوم پيش از ميلاد، به تعقيب سياست توسعه‌طلبي نظامي در خارج از شبه‌جزيره ايتاليا سوق مي‌دهد. اين جنگها سيل نيروي انساني برده‌ها را به جانب روم روانه ساخت كه خود به افزايش سهم كار بردگي در اقتصاد روم منجر گرديد.
كار بردگي جاي كار اتباع آزاد را مي‌گرفت. اقتصاد املاك كوچك به ويراني كشيده مي‌شد و املاك بزرگ (لاتيفونديا) توسعه مي‌يافت. دهقانان محروم از زمين به اجاره‌داراني مبدل شدند كه مالكان بزرگ به آنها زمين واگذار مي‌كردند. برخي از دهقانان به شهرها روانه شدند، عده‌اي از آنان صنعتكار شدند، و بسياري از آنان به خيل تهيدستان شهر پيوستند.
صنعتكاران در كوئرپراتيوها متحد شدند، و كاربردگان در آنجا نيز رفته‌رفته رواج يافت. از قرن دوم پيش از ميلاد، بردگان بتدريج به توليدكنندگان اصلي نعم مادي مبدل مي‌شوند، بازرگاني خارجي بيش از تجارت داخلي توسعه مي‌يابد، كمبود صادرات با غارت سرزمينهاي زيردست و بويژه چپاول نقره، به مقادير كلان، جبران مي‌شود. رباخواري رونق مي‌گيرد ... بازرگانان و رباخواران به صف طبقه حاكم ارتقا مي‌يابند. در نتيجه استثمار بيرحمانه بردگان، شورش بردگان، كه بزرگترين آنها قيام اسپارتاكوس است، مدام تكرار مي‌شود ...» «256»
«اسپارتاكوس در سراسر سال 73 ميلادي كار تدارك جنگي را دنبال مي‌كرد و به سپاهيان و پيروان خود درس انضباط مي‌آموخت. غنايم بتساوي تقسيم مي‌شد و استفاده از زر و سيم ممنوع بود. «سالوست» با شگفتي خاطرنشان مي‌كند كه اسپارتاكوس، كه نيروي جسمي و روحي عظيمي داشت، از راه منطق، توده‌ها را متقاعد مي‌كرد و هرگز به روشهاي وحشيانه و غير انساني نظاميان توسل نمي‌جست.
همين مورخ گزارش مي‌دهد كه اسپارتاكوس از افراط در خونريزي، كه بردگان هنگام تصرف روستاها مرتكب مي‌شدند خشمگين مي‌شد. او توصيه مي‌كرد كه: «سرزمين را همچون ملك خود حفظ كنيد» و بدينسان سنتهاي آتنيون «257» را زنده مي‌ساخت. نقشه جنگي اسپارتاكوس روشن نيست و نمي‌دانيم چرا اسپارتاكوس نخست سپاهيان خود را به سوي شمال تا گردنه‌هاي آلپ پيش برد و سپس آنها را به جنوب بازگردانيد و در راه مكرر سپاهيان دشمن را شكست داد. كراسوس در رأس سپاهي عظيم كه از سراسر ايتاليا
______________________________
(256). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 2، ص 24 و 25 (مقدمه).
(257).Athenion
ص: 357
گردآمده بود تا راه را بر اسپارتاكوس ببندد، در اين نقشه توفيقي نيافت. دو لژيون از قواي دشمن درهم شكسته شد. شورشيان سيسيل به او كمك نكردند. عده‌اي از سپاهيان و همراهانش منشعب شدند و به دست سپاهيان كراسوس از پاي درآمدند.
آخرين نبرد بين اسپارتاكوس و سربازانش با كراسوس در لوكائي شمالي درگرفت. ران اسپارتاكوس زخم برداشت. او به زانو افتاد و درحالي‌كه خويشتن را با سپر پوشانده بود با مهاجمان، مي‌جنگيد تا سرانجام خود او و عده‌اي فراوان كه به گردش حلقه زده بودند، ازپا درآمدند.
حتي در روايات نويسندگان عهد باستان نسبت به اين رئيس بردگان عصيانگر، كه درميان مردم به قهرماني افسانه‌اي مبدل شده، احترامي عميق احساس مي‌شود. جنبش بردگان درهم شكست، اسپارتاكوس از ميان رفت، بازمانده سپاه او كه در كوهستانهاي ايتاليا در تنگنا افتاده بود، قلع‌وقمع شد. كراسوس 6 هزار برده اسير را در طول راه از كاپو تا روم به دارآويخت ... اما آرمان اسپارتاكوس كه با سلاح مغلوب شده بود، در معني پيروزي يافت! و اگر تاريخ‌نگاران جهان برده‌دار، مانند پلوتارك و «آپي‌ين» كه در قرن دوم ميلادي مي‌زيستند، نيز نسبت به شخص اسپارتاكوس با هواخواهي آشكار قضاوت مي‌كنند، از آن‌روست كه به نظر آنان نيز شيوه‌هاي استثمار بردگي كه در زمان كراسوس وجود داشت ديگر غيرقابل قبول و خطرناك بوده است. اينان طرز تفكر نسلهاي تازه جامعه برده‌دار را منعكس مي‌كردند.» «258»

شكست جمهوريت‌

با مرگ گراكوس مبارزه بين طرفداران اصلاحات و مخالفان آن ادامه يافت و همين جنگها موجب عدم ثبات اوضاع و تزلزل جمهوريت گرديد و سرداران نظامي از هرفرصتي براي زيرپا گذاشتن قوانين و سنن جمهوريت به نفع خود استفاده مي‌كردند و هيأت حاكم، عليرغم اعتراضات و شورشها، به مردم ظلم‌وستم روا مي- داشتند و قدمي در راه تعديل و بهبود زندگي اكثريت برنمي‌داشتند. چيچرو (سي‌سرون) «259» مظالم قدرتمندان را چنين وصف مي‌كند:
مبالغ بيشمار پول بموجب مقررات جديد و عاري از اصلي از كيسه كشاورزان كشيده مي‌شد. با آن مردم كه صميمي‌ترين متحدان ما هستند چنان رفتار مي‌شد كه گويي دشمنان ملت ما هستند. شهرنشينان رومي را مانند بردگان شكنجه و عذاب مي‌دادند، و دراين‌حال گناهكارترين مجرمان برائت خود را با پول مي‌خريد و شريفترين و درستكارترين مردم، بي‌آنكه سخنانش را كسي بشنود، محكوم و تنبيه مي‌گرديد. بندرگاههاي مستحكم و شهرهاي بزرگ و قابل دفاع بر روي حملات و تاخت و تازهاي دشمنان و دزدان باز بود. سربازان و ملاحان سيسيل، يعني مستمندان و دوستان ما تا حد مرگ گرسنگي مي‌كشيدند. بحريه عالي و بسيار مجهز ما به نحوي كه موجب رسوايي ملت ماست، نابود شد ... «260»
______________________________
(258). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 3، ص 180 تا 186 (به اختصار).
(259).Ciceron )Cicero(
(260). تاريخ تمدن غرب، پيشين، ص 83.
ص: 358
در چنين اوضاعي «ماريوس» با استفاده از شهرت نظامي به مقام كنسولي انتخاب شد و بدون اعتنا به مقررات، چندبار به اين رتبه رسيد و با اينكه خود را طرفدار اصلاحات برادران گراكوس معرفي مي‌كرد، قدمي در اين راه برنداشت. با لشكركشي مهرداد در آسياي صغير (88 قبل از ميلاد) زمينه براي مداخله بيشتر نظاميها در امور مملكتي فراهم شد. سنا «سولا» را به فرماندهي در آسياي صغير برگزيد. وي پس‌ازآنكه مخالفين خود را از پاي در- آورد، به‌سمت ديكتاتور مدت چهار سال به‌جاي 6 ماه فرمانروايي كرد